معنی لرز
لغت نامه دهخدا
لرز. [ل َ] (اِمص) لرزیدن. رَعشه. لخشه. رِعدَه. ارتعاد. ارتعاش. ارتعاج. لزره. لرزش. رَجفه. اهتزاز. یازه. (برهان). تزلزل. تضعضع. فسره. قشعریره. فراخه:
خود پیشت آفتاب چو من هست سایلی
کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند.
خاقانی.
گر بزه ماندی کمان بهرام را
لرز تیر از استخوان برخاستی.
خاقانی.
لرز تو چو سودا بسر خصم درافتاد
رُمحت به دلش راست چو اندیشه درآمد.
سلمان (از آنندراج).
فقفقه؛ لرز از سرما. ارتجاج، لرزیدن و جنبیدن از تب و غیره.
- تب لرز، نافض. نوبه. مالاریا.
- زمین لرز، زمین لرزه. زلزله.
- امثال:
هر که خربزه میخورد پای لرزش هم می ایستد.
تب لرز
تب لرز. [ت َ ل َ] (اِ مرکب) مخفف تب لرزه. بعضی از بیماریهای تب دار که در آنها صعود درجه ٔ حرارت سریعو شدید است و با لرز همراه میباشند. مکانیسم این لرز را چنین بیان میکنند که در نتیجه ٔ مسمومیت، سطح حرارت در مرکز عصبی تنظیم حرارتی ناگهان بالا میرود و حال آنکه در این هنگام تغییری در میزان حرارت خون و درجه ٔ حرارت محیطی بدن پیدا نشده است. این وضع که شبیه به پایین آمدن درجه ٔ حرارت خون است تولید لرز مینماید. (از فیزیولوژی کاتوزیان ج 2 ص 245):
آفتاب از کفش به تب لرز است
کانجم جود فتح باب کند.
خاقانی.
رجوع به تب لرزه و تب و دیگر ترکیب های آن شود.
قلعه لرز
قلعه لرز. [ق َ ع َ ل َ] (اِخ) یکی از دههای ناحیه ٔآمل. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 174).
لرز کردن
لرز کردن. [ل َ ک َ دَ] (مص مرکب) لرزیدن از سرما. مرتعش شدن بدن از سرما یا تب. نوبه کردن.
تب و لرز
تب و لرز. [ت َ ب ُ ل َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) تبی که همراه لرز است. تب توأم با لرز. رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود.
ترس و لرز
ترس و لرز. [ت َ س ُ ل َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) خوف و هراس. اضطراب و بیم: با هزار ترس و لرز آن شب را در مقابل گلوله ٔ توپ دشمن صبح کردیم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
فرهنگ معین
(لَ رْ) (اِ.) لرزه، رعشه.
فرهنگ عمید
تکان، جنبش،
(پزشکی) جنبش مداوم بدن که از سرما یا برخی بیماریها مانند بیماری مالاریا به انسان عارض میشود،
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
لرزش، اهتزاز، رعشه
گویش مازندرانی
تب و لرز
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارتعاش، تشنج، جنبش، رعشه، لرزش، لرزه
فارسی به انگلیسی
Shake, Shakes, Shiver
فارسی به عربی
ارتجف، رعشه، هزه
معادل ابجد
237