معنی لدن

لغت نامه دهخدا

لدن

لدن. [ل َ دُ] (ع ص) طعام لدن،گندم که نان و طبیخ آن نیکو نگردد. (منتهی الارب).

لدن. [ل َ] (ع ص) نرم از هر چیزی. ج، لِدان، لُدُن. (منتهی الارب). مقابل صلب است چنانکه لین مقابل خشن است. رجوع به صلب شود.
- رمح لدن، نیزه ٔ نرم و لغزان. (منتهی الارب).
- لدن الخلیقه، لین العریکه.

لدن. [ل ُ] (ع ص، اِ) ج ِ لَدْن. (منتهی الارب).

لدن. [ل َ دِ] (ص) چفسنده چون دبق و جز آن.

لدن. [ل َ دُ / ل َ دَ /ل َ دِ / ل ُ ن ُ / ل َ ن ِ] (ع حرف اضافه، اِ) نزد. و آن ظرف زمان و مکان است. نزدیک. (ترجمان القرآن جرجانی). صاحب منتهی الارب گوید: و هو ظرف زمانی و مکانی غیر متمکن بمنزله عند و دخل علیه من وحدها قوله تعالی من لدنا و جاءَت مضافه بخفض ما بعدها و فیه لغات: لدن ککتف و لدن بضم اللام و النون و لدن بکسر النون کجیر و لد ککم و حکی الکسائی لد باسقاط النون و فتح الدال و لد کمذ و لدا کقفاو لدن بضمتین و سکون النون و کسرها عند اسد و لد بالفتح و ضم الدال و لدی بالفتح مقصوراً قال الراجز:
من لدلحییه الی منخوره.
و قال ذوالرمه:
لدن غدوه حتی اذ امتدت الضحی
وحث القطین الشحشحان المکلف.
فنصب غدوهلانه توهم ان هذه النون زائده تقوم مقام التنوین فتضب کما تقول ضارب زید او لم یعملوا لدن الا فی غدوه خاصه و سمع لدی به معنی هل. (منتهی الارب). || (ص) لدنی:
تا که در هر گوش ناید این سخن
یک همی گویم ز صد سر لدن.
مولوی.
- من لدن، از نزدِ. از نزدیک خود.لدنی:
خود قویتر می بود خمر کهن
خاصه آن خمری که باشد من لدن.
مولوی
پس دهان دل ببند و مهر کن
پرکنش از باد کبر من لدن.
مولوی.
کسب کن سعیی نما و جهد کن
تا بدانی سر علم من لدن.
مولوی.
باز آمد کای محمد عفو کن
ای ترا الطاف علم من لدن.
مولوی.
- سِرِّ لدن:
در کامم ریخت جامی از سِرِّ لدن
سرخوش گشتم زبان گشادم به سخن.
جامی.

لدن. [ل ُ دَ] (اِخ) اُلیویه. حلاّق و رازدار لویی یازدهم. مولد تیلت نزدیک بروژس. مصلوب به سال 1484م.


من لدن

من لدن. [م ِ ل َ دُ] (ع حرف جر + اسم) از نزد. از جانب و در شواهد زیر مقصود خداست، مخفف من لدن حکیم علیم، یا من لدن حکیم خبیر، چنانکه در سوره ٔ نمل آیه ٔ 6 و سوره ٔ هود آیه ٔ 1 آمده است:
پس دهان دل ببند و مهر کن
پر کنش از باد کبر من لدن.
مولوی.
کسب کن سعیی نما و جهد کن
تا بدانی سر علم من لدن.
مولوی.
باز آمد کای محمد عفو کن
ای ترا الطاف علم من لدن.
مولوی.

فرهنگ فارسی هوشیار

لدن

نرم نزدیک نزد ‎ نزد نزدیک، (صفت) لدنی یا سر لدن. سر لدنی راز الهی: تاکه در هر گوش ناید این سخن یک همی گویم ز صد سر لدن. (منثوی لغ. )


من لدن

از نزد از جانب

فرهنگ عمید

لدن

نزد،


من لدن

از نزد، از جانب،
[مجاز] از جانب خدا، دارای جنبۀ الوهی،

حل جدول

لدن

ظرف مکان و زمان عرب

ظرف زمان

فرهنگ معین

لدن

(لَ دُ) [ع.] (ق.) نزد، نزدیک.

فرهنگ فارسی آزاد

لدن

لَدَن، عنذ، نزد (ظرف زمان و مکان)،

معادل ابجد

لدن

84

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری