معنی لبریز

لغت نامه دهخدا

لبریز

لبریز. [ل َ] (نف مرکب) پر. لبالب. مالامال. چنانکه از سر بخواهد شدن. طفحان: اناء طفحان، خنور لب ریز، سرریز. نسفان: اِناء نسفان، آوند پر و لب ریز. قدح دمعان، کاسه ٔ لبریز. (منتهی الارب): چون گرگ و روباه دندان طمع تیز و انبان حیله لبریز. (مجالس سعدی).
دیگ شکم از طعام لبریز مکن
گر کاه نباشد ز تو کهدان از تست.
میرالهی همدانی.
ز اشک روان دیده ٔ مظلومان
این نیست مردمی که کشی ساغر
آهسته تر بنوش که لبریز است
گلگون قدح ز خون دل مضطر.
حاج سید نصراﷲ تقوی.
افراط؛ لبریز گردانیدن توشه دان [از توشه] و حوض از آب. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

لبریز

(لَ) (ص.) لبالب، پر.

فرهنگ عمید

لبریز

پر، لبالب،
ویژگی ظرفی که از آب یا چیز دیگر به اندازه‌ای پر شده باشد که از کنارۀ آن بریزد،

حل جدول

لبریز

پر، مملو

پر

مالامال

مشحون

مترادف و متضاد زبان فارسی

لبریز

آکنده، پر، سرشار، فیض، لبالب، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو،
(متضاد) تهی

فرهنگ فارسی هوشیار

لبریز

مالامال، لبالب، پر، سرریز


ظرف لبریز

پایان زند گی به گواژ: جام لبریز

فارسی به انگلیسی

لبریز

Brimful, Full, Over-

فارسی به عربی

لبریز

کبیر، مسرف

فارسی به ایتالیایی

لبریز

traboccante

فارسی به آلمانی

لبریز

Groß weit umfassend, Groß, Weit

واژه پیشنهادی

لبریز

دمام

معادل ابجد

لبریز

249

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری