معنی لال

فرهنگ عمید

لال

کسی که زبانش می‌گیرد و نمی‌تواند درست حرف بزند، گنگ،

لعل،
(صفت) سرخ، رنگ سرخ: دو لب چو نار کفیده دو برگ سوسن سرخ / دو رخ چو نار شکفته دو برگ لالهٴ لال (عنصری: ۳۷۶)،

حل جدول

لال

گنگ

زباندار بی زبان

مترادف و متضاد زبان فارسی

لال

ابکم، اصم، الکن، بی‌زبان، گنگ، احمر، سرخ، لعل،
(متضاد) گویا

فارسی به انگلیسی

لال‌

Dumb, Mute, Inarticulate, Silent, Speechless, Voiceless

فارسی به ترکی

تعبیر خواب

لال

لال: (لال بودن) به دیگران اعتماد نکنید
دیدن آدمهای لال: شما از یک راز آگاهی خواهید یافت
- لوک اویتنهاو

شما لال هستید: مشاجره سختی درخانواده در پیش دارید
شما توانائی حرف زدن ندارید: از معامله و ماجرا بپرهیزید
افراد خانواده لال هستند: یک نوزاد با نقص عضو بدنیا می آید.
اشخاص دیگر لال هستند: نقشه هایتان را برای دیگران هرگز بازگو نکنید
- کتاب سرزمین رویاها

لال شدن در خواب، بر فساد دین شخص و بهتان زدن به دیگران دلالت دارد. - خالد بن علی بن محد العنبری

اگر خواب ببینید لال هستید، علامت آن است که نمی توانید با چرب زبانی دیگران را به آنچه می خواهید، ترغیب کنید. اگر فرد لالی چنین خوابی ببیند، علامت آن است که دوستانی بی وفا خواهد یافت. - آنلی بیتون

فارسی به ایتالیایی

گویش مازندرانی

لال

لال – گنگ


لال – غول

کر و لال


لال پتی

الکن – لال

لغت نامه دهخدا

لال

لال. (اِخ) نام جد پدر احمدبن علی بن احمد فقیه و جعدی و مازنی و غفاری. (منتهی الارب).

لال. (ص) زبان گرفته. (برهان). بی زبان. مقابل گویا. که گفتن نتواند. که گفتن نداند. اَخرَس. گنگ. اَبکم. بکیم. (منتهی الارب):
روزی به بدش هر که سخن گفت زبانش
هر چند سخن گوی و فصیح است شود لال.
فرخی.
من جز که به مدح رسول و آلش
از گفتن اشعار گنگ و لالم.
ناصرخسرو.
گاه سخن بر بیان سوارِ فصیحیم
گاه محال و سفه پیاده و لالیم.
ناصرخسرو.
از آن پس کم فصاحت بنده گشته ست
چگونه بنده باشم پیش لالی.
ناصرخسرو.
پسری داشت لال و نابینا پیش آورد که دعا کن. (قصص الانبیاء ص 190). آن پیرزن می آمد و آن پسر لال و زن و کودکی بر دوش گرفته. (قصص الانبیاء ص 191).
بجنب قدر رفیعش مدار انجم پست
به پیش رأی منیعش زبان حجت لال.
انوری.
گوش آن کس نوشد اسرارجلال
که چو سوسن ده زبان افتاد لال.
مولوی.
|| رنگ سرخ. (برهان). به معنی رنگ سرخ مشترک است میان فارسی و هندی. (غیاث):
دو لب چو نار کفیده دو رخ چو سوسن سرخ
دو رخ چو نار شکفته دو لب چو لاله ٔ لال.
عنصری.
|| (اِ) لعل. بلخش. بدخشی. نام جوهری است گرانمایه که رنگ آن سرخ باشد و بهترین اجناس آن از کوه بدخشان حاصل شود و معرب آن لعل است. (جهانگیری). لعل و آن گوهری است گرانمایه که معدن آن در بدخشان است و به عربی لعل گویند و بعضی گویند لعل معرب لال است. (برهان). صاحب آنندراج گوید. در رساله ٔ خواص جواهر گفته لعل در روزگار قدیم نبوده وقتی به زلزله کوهی خراب شد و لعل پدیدار آمد و آن گوهر به هفت لون متغایر است و بهترین آنها رنگ رمانی است از این جهت لعل را لال گویند که سرخ است و همچنین لاله و لالکاکه در اصل لال لکا بوده یعنی سرخ سختیان و لالس نوعی از بافته ٔ ابریشمی است سرخ رنگ مخفف لال لاس مرکب از لال مذکور و از لاس که نوعی است از ابریشم فروتر از انواع دیگر. (آنندراج).

لال. (اِخ) نام قلعتی به طبرستان. (طبقات ناصری، از تاریخ جهانگشای جوینی حاشیه ٔ ص 199 ج 2).

فرهنگ فارسی هوشیار

لال

(تک: لولو) کسپرچ ها مروارید ها لال بودن گنگی بی زبانی. زبان گرفته، گنگ، بی زبان، مقابل گویا

فرهنگ معین

لال

(ص.) بی زبان، گنگ.

(ص.) سرخ، سرخ رنگ، (اِ.) لعل،

فارسی به عربی

لال

اخرس

معادل ابجد

لال

61

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری