معنی لاشه

لاشه
معادل ابجد

لاشه در معادل ابجد

لاشه
  • 336
حل جدول

لاشه در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

لاشه در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • جسد، میت، نعش، جیفه، لاش، مرده، مردار، اندام، تن، کالبد
فرهنگ معین

لاشه در فرهنگ معین

  • مردار، لاشه، جسد، پست، زبون، تاراج، غارت، مجازاً سند مالی باطل شده که از اعتبار ساقط یا پرداخت شده. [خوانش: (شْ خا)]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

لاشه در لغت نامه دهخدا

  • لاشه. [ش َ] (اِخ) نام دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش کوچصفهان از شهرستان رشت. واقع در هشت هزارگزی خاوری کوچصفهان. دارای 490 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). توضیح بیشتر ...
  • لاشه. [ش َ / ش ِ] (اِ) تن. تن مُرده. جیفه. مردار. جسد. لاش. لش. تنه ٔ گوسفند و گاو و امثال آن پس از سقط شدن یا ذبح. مرده ٔ جمیع حیوانات. (برهان). کالبد انسانی پس از مرگ. (انجمن آرا). جسم بیروح حیوان. جسد روح بشده ٔ جانور از آدمی و جز آن:
    یا غبار لاشه ٔ دیو سپید
    بر سوار سیستان خواهم فشاند.
    خاقانی.
    احمق را ستایش خوش آید چون لاشه ای که در کعبش دمی فربه نماید. (گلستان). || آدمی و اسب و خر لاغر و پیر و زبون را گویند. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

لاشه در فرهنگ عمید

فارسی به انگلیسی

لاشه در فارسی به انگلیسی

  • Body, Cadaver, Carcass, Carrion, Casing, Wreck, Wreckage
فارسی به ترکی

لاشه در فارسی به ترکی

گویش مازندرانی

لاشه در گویش مازندرانی

  • شکاف، هر چیز زبون، تراشه ی هیزم
فرهنگ فارسی هوشیار

لاشه در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (اسم) تن مرده جسد میت جیفه مردار: احمق را ستایش خوش آید چون لاشه ای که در کعبش دمی فربه نماید، جسد بی رمق لش: لاشه تن که به مسمار غم افتاد رواست رخش جانرا بدلش نعل سفر بربندیم. (خاقانی. سج. ‎ 541) -3 پیرو زبون (انسان و جانور) : زین لاشه ولنگ و لوک پیری از دم تا گوش مکر و تزویر. (سوزنی لغ. ) -4 خر الاغ: منگر اندر بتان که آخر کار نگرستن گرستن آرد بار اول آن یک نظر نماید خرد پس از آن لاشه رفتو رشته ببرد. (سنائی لغ. ) (خر رفت و رسن ببرد امثال و حکم دهخدا) تنه ی گوسفند و گاو و امثال آن پس از سقط شدن یا ذبح، مرده ی جمیع حیوانات. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید