معنی قول

فرهنگ عمید

قول

گفتار، سخن، کلام،
وعده،
[قدیمی، مجاز] عقیده، نظر،
* قول دادن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) وعده دادن، پیمان کردن،
* قول گرفتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) پیمان گرفتن، عهد گرفتن،
* قول‌وقرار: عهدوپیمان،

قلب سپاه در میدان جنگ،

حل جدول

قول

عهد و پیمان

عهد، پیمان

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

قول

زبان، گفت، پیمان، فرمایش، گفته

فارسی به انگلیسی

قول‌

Assurance, Faith, Obligation, Pledge, Promise, Troth, Version, Word

فرهنگ فارسی هوشیار

قول

گفتار، سخن و کلام را گویند

فرهنگ فارسی آزاد

قول

قَوْل، نام چهاردهمین ماه تقویم بهائی که از دوّم آذر مطابق 23 نوامبر آغاز می شود،

قَوْل، گفتار-سخن-کلام- عقیده و نظر (جمع:اَقْوال- جمع الجمع: اَقاوِیل) بذیل معانی قالَ نیز مراجعه شود،

فارسی به ایتالیایی

قول

promessa

impegno

parola

لغت نامه دهخدا

قول

قول. [ق ُوْ وَ] (ع ص، اِ) ج ِ قائل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قائل شود.

قول. [] (اِ) نیلوفر. (از فهرست مخزن الادویه).

قول. (ترکی، اِ) بضم قاف و اشباع، انبوه سپاه. (فرهنگ فارسی معین). فوج در میان انبوه سپاه. (سنگلاخ). || قلب لشکر در میدان کارزار. (سنگلاخ) (فرهنگ فارسی معین). || بازو. تکیه گاه. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین).
- قول بیگ، حاکم شهر یا ناحیه (صفویه). (فرهنگ فارسی معین).
- قول بیگی، منصب و شغل قول بیگ. (فرهنگ فارسی معین).

قول. [ق ُ وُ] (ع ص، اِ) ج ِ قَؤول. (اقرب الموارد). رجوع به قَؤول شود.

قول. [ق َ] (ع اِ) گفتار. سخن یا هر لفظ که ظاهر کند او را زبان، تام باشد یا ناقص. ج، اقوال. جج، اقاویل.یا قول در خیر است و قال و قاله و قیل در شر یا قول مصدر است و قال و قیل اسم مصدر یا قول و قیل و قوله و مقاله و مقال در خیر و شر هر دو آید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || گاهی قول بر آراءو اعتقادات اطلاق شود. گویند: این قول ابوحنیفه و قول شافعی است، یعنی رأی و مذهب آنان است. || ابن قول و ابن اقوال، یعنی فصیح و خوش کلام. (از اقرب الموارد). || عهد. پیمان. (آنندراج).
- زیر قول خود زدن، عهد خود را شکستن. به گفته ٔ خود عمل نکردن. مؤلف فرهنگ نظام به این معنی به ضم اول ترکی داند. (فرهنگ فارسی معین).
|| لفظ مؤلف را قول خوانند و آن را اصناف بسیار بود. لفظ مؤلف آن بود که جزوی از او بر جزوی از معنای او دلالت کند، مانند: هذا الانسان که دال است بر این مردم. (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 63 به بعد). || (اصطلاح موسیقی) در اصطلاح موسیقی نوعی سرود که در آن عبارت عربی نیز داخل باشد. (آنندراج). مؤلف المعجم پس از بیان سبب اختراع رباعی در شعر فارسی گوید: و به حکم آنکه ارباب صناعت موسیقی بدین وزن (رباعی) الحان شریف ساخته اند و طرق لطیف کرده و عادت چنان رفته است که هرچه از آن جنس بر ابیات تازی سازند آن را قول خوانند و هرچه بر مقطعات پارسی باشد آن را غزل خوانند. اهل دانش ملحونات این وزن را ترانه نام کردند و شعر مجرد آن را دوبیتی خواندند. (المعجم). تصنیف. لحنی در موسیقی:
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس.
حافظ.
مغنی نوای طرب ساز کن
به قول و غزل قصه آغاز کن.
حافظ.
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
اینهمه قول و غزل تعبیه در منقارش.
حافظ.
رجوع به آهنگ شود.
- قول جازم، قضیه ای که مفید یقین باشد با برهان. (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس).
- قول شارح، (اصطلاح منطق) معلومات تصوری بدیهی که موجب وصول به مجهولات تصوری است. معرف. (فرهنگ فارسی معین از دستور ج 3 ص 120).
- قول کاسه گر، نام قولی است از قولهای موسیقی یعنی تصنیفی است. (آنندراج) (برهان).
- قول کشتی، اشعار و عباراتی که برای شروع کشتی و جهت تشویق کشتی گیران خوانده میشود. (فرهنگ فارسی معین).
|| به اصطلاح غواصان مروارید خلیج فارس، مرواریدی که کرویت کامل داشته باشد. (فرهنگ نظام).

قول. [ق َ] (ع مص) گفتن. || کشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد): قال القوم بفلان، کشتند فلان را. (منتهی الارب). || غالب شدن. و از این معنی است: سبحان من تعطف بالعزو قال به، ای غلب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || سقوط کردن و افتادن. (از اقرب الموارد). || حکم کردن و اعتقاد داشتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || روایت کردن. || خطاب کردن. || افترا بستن. || اجتهاد و کوشش کردن. || گرفتن. || اشاره کردن. (از اقرب الموارد). قال برأسه، اشار. || رفتن. قال برجله، مشی. || بلند کردن. قال بثوبه، رفعه. (اقرب الموارد). || زدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).قال بیدیه علی الحائط؛ ضرب بهما. || تکلم. || میل. || موت و مردن. || استراحت. || اقبال کردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || دوست داشتن و مخصوص خود گردانیدن: قال به، احبه و اختصه لنفسه. || آماده بودن برای کار. چنانکه گویند: قال فاکل و قال فضرب. (اقرب الموارد). || بمعنی ظن می آید و عمل ظن را میکند به شروطی که یکی از آن شروط آن است که مسبوق به استفهام باشد، دیگر اینکه به لفظ مستقبل باشد، سوم اینکه برای مخاطب باشد، چهارم اینکه بین استفهام و فعل مستفهم عنه چیزی بغیر ازظرف فاصله نشود؛ مثل: اتقول زیداً منطلقاً؛ ای اتظن و بنی سلیم بطور مطلق قول را جاری مجرای ظن گرفته اندچه در استفهام و مخاطب باشد یا نباشد، نحو: قلت زیداً منطلقا؛ ای ظننت زیداً منطلقا. (اقرب الموارد).

فرهنگ معین

قول

سخن، کلام، گفتار، آواز، گفتار ملحون، جمع اقوال. [خوانش: (قُ) [ع.] (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

قول

سخن، کلام، گفت، ترانه، تصنیف، پیمان، عهد، قرار، میثاق، وعده، وعید

فارسی به عربی

قول

اقرر، کلمه، وعد

فارسی به آلمانی

قول

Datenwort (n), Geloben, Gelübde (n), Schwur (m), Wort (n)

معادل ابجد

قول

136

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری