معادل ابجد
قوام در معادل ابجد
قوام
- 147
حل جدول
قوام در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
قوام در مترادف و متضاد زبان فارسی
- صلابت، غلظت، اصل، مایه
فرهنگ معین
قوام در فرهنگ معین
- (قِ) [ع.] (اِ.) آن چه که کاری یا چیزی به آن قائم باشد.
- مایه زیست، اصل چیزی، اعتدال، عدل، استواری، استحکام، راستی. [خوانش: (قَ) [ع. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
قوام در لغت نامه دهخدا
- قوام. [ق َ] (ع اِمص) راستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || عدل. (آنندراج) (اقرب الموارد). || اعتدال. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما. (قرآن 67/25). || استواری و پایداری. (ناظم الاطباء). || (اِ) بالای مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء): قوام الرجل، قامته و حسن طوله. (اقرب الموارد). || مایه ٔ زیست. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || قوام الامر؛ بندش و نظام کار. توضیح بیشتر ...
- قوام. [ق َوْ وا] (ع ص، اِ) نیکوقامت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): رجل قوام، مرد نیکوقامت. (منتهی الارب). الحسن القامه و القوی علی القیام بالامر. || امیر. ج، قوامون. (از اقرب الموارد). || سرپایی. (یادداشت مؤلف): و اکثر مایعرض [الدوالی] یعرض للفیوج و المشاه و الحمالین و القوامین بین ایدی الملوک. (قانون ابوعلی سینا). توضیح بیشتر ...
- قوام. [ق ِ] (ع ص، اِ) قوام الامر؛ آنچه امر بدان قائم باشد و مایه ٔ درستی و آراستگی آن بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نظام الامر و عماده و ملاکه الذی یقوم به. (اقرب الموارد). نظام و اصل چیزی. (آنندراج). انتظام و نظم: فلان قوام اهله، فلان کسی است که برپا میدارد شأن اهل خود را. (ناظم الاطباء). || آنچه از قوت که مایه ٔ قوام انسان است. (از اقرب الموارد). رجوع به قیام و قَوام شود. || (مص) بر قوام کار بودن، مواظب امر بودن. توضیح بیشتر ...
- قوام. [ق ُ] (ع اِ) بیماریی است در پای گوسفند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). توضیح بیشتر ...
- قوام. [ق ُوْ وا] (ع ص، اِ) ج ِ قائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قائم شود. توضیح بیشتر ...
- قوام. [ق َ] (اِخ) دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان. آب آن از رود بهمن شیر. محصول آن خرما، سبزیجات. شغل اهالی زراعت و ماهی گیری و کارگری شرکت نفت است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه ٔ محیسن می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
قوام در فرهنگ عمید
-
استواری و پایداری،
غلظت،
-
آنکه یا آنچه چیزی به آن قایم باشد، پایه، ستون،
نظام،
- قائم
فرهنگ واژههای فارسی سره
قوام در فرهنگ واژههای فارسی سره
فارسی به انگلیسی
قوام در فارسی به انگلیسی
- Consistency, Dependence, Order, System
عربی به فارسی
قوام در عربی به فارسی
- قد , قامت , رفعت , مقام , قدر وقیمت , ارتفاع طبیعی بدن حیوان , بافندگی , شالوده , بافته , پارچه منسوج , بافت , تاروپود , دارای بافت ویژه ای نمودن. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار
قوام در فرهنگ فارسی هوشیار
- راستی، عدل
فرهنگ فارسی آزاد
قوام در فرهنگ فارسی آزاد
- قَوام، مستقیم بودن، راست بودن، عدل، مایه زیست، (قُوت لازم)، قَد و قامَت،. توضیح بیشتر ...
- قَوّام- کسی که مُتَکَفِّل امری باشد و از آن مواظبت کند- اَمیر و فرمانده- خوش قامت،. توضیح بیشتر ...
- قِوام- غیر از معانی مصدری- آنچه یا آنکه بِدان یا بِدو قائم باشند- مایه قرار و ثبات- پایه و ستون- نظام و بقا- قَوْت لازم (مایه زیست)، قَیِّم و سرپرست- مستقیم و راست،. توضیح بیشتر ...
- قِوام، (قاوَمَ-یُقاوِمُ-مُقاوَمَه و قِوام)، ایستادگی کردن در جهتِ مخالف- با یکدیگر قیام کردن- جانشین شدن،. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید