معنی قمل

لغت نامه دهخدا

قمل

قمل. [ق َ] (ع اِ) سپش. قمله یکی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- قمل قریش، دانه ٔ صنوبر. (منتهی الارب). حب الصنوبر. (اقرب الموارد). حب صنوبر صغار است. (فهرست مخزن الادویه). فیطس. رجوع به قم قریش شود.

قمل. [ق َ م َ] (ع مص) بسیارشپش شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || دارای شپش شدن. (از اقرب الموارد). || خجکهای سیاه مانند شپش برآمدن بر عرفج. (منتهی الارب). قمل العرفج، اسودَّ شیئاً و صار فیه کالقمل و عباره الاساس: بدلت له غب المطر مایشبه القمل. (اقرب الموارد). || بسیار گردیدن قوم. || فربه گشتن مرد سپس ِ لاغری. || کلان شدن شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

قمل. [ق ُم ْ م َ] (ع اِ) مورچه. (منتهی الارب). مورچه ٔ خرد. (اقرب الموارد). || ملخ بی پر یا کرمکی است سرخ بال. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || کرمی است خرد مانند کنه. (منتهی الارب). جانورکهایی است خرد چون کنه و کوچکتر از آن که بر بدن شتر برآید هنگام لاغری. (اقرب الموارد). || کنه یاکرمی است همچو ملخ گنده بوی و از ملخ خورنده تر کشت را و آن را قمله الزرع نیز گویند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || شپش مردم و این قول مردود است. (منتهی الارب).


سپژ

سپژ. [س ِ پ ِ] (اِ) شپش. قمل. (یادداشت مؤلف).


داءالقمل

داءالقمل. [ئُل ْ ق ُم ْ م َ] (ع اِ مرکب) تولید قمل در بدن. شپشک.


قملة

قمله. [ق َ ل َ] (ع اِ) یکی قمل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قمل شود.
- قملهالبسر، کرمکی است. (منتهی الارب).
- قمله النسر، جانورکی است که از خردی بسختی دیده شود و نیش آن کشنده است. (از اقرب الموارد).


حنبج

حنبج. [حِم ْ ب ِ] (ع اِ) شپش. (منتهی الارب) (آنندراج). قمل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

قمل

(قَ) [ع.] (اِ.) شپش.

فرهنگ عمید

قمل

شپش

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

قمل

کنه ی شتر


قمل العانه

شپش زهار شپشه


قمل الراس

شپش سر

معادل ابجد

قمل

170

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری