معنی قلندریه

لغت نامه دهخدا

قلندریه

قلندریه. [ق َ ل َ دَ ری ی َ] (اِخ) دهی است جزء بخش مرکزی شهرستان ساوه، واقع در 27هزارگزی جنوب خاوری ساوه و 12 هزارگزی راه شوسه ٔ ساوه به قم. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنه ٔ آن 210 تن است. آب آن از رودخانه ٔ وفرقان (قره چای) و محصول آن غلات، بنشن، پنبه و چغندر و زیره و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه تا 2 هزارگزی ماشین میرود. این ده قشلاق چند خانوار از ایل شاهسون بغدادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


زاویه ٔ قلندریه

زاویه ٔ قلندریه. [ی َ ی ِ ق َ ل َ دَ ری ی َ] (اِخ) زاویه ای است در خارج قاهره و برای درویشان ایرانی از سلسله ٔ قلندریه تأسیس شده و مؤسس آن شیخ حسن جوالقی قلندری است. همواره در این زاویه تعداد زیادی از افراد این سلسله (قلندران) در آن زندگی میکنند و یکی از مشایخ ایشان نیز در آن اقامت دارد. شیخ قلندران و سایر درویشان ساکن این زاویه بر طبق سنت خویش صورت خود را میتراشند و به سال 761 که حسن بن محمدبن قلاون بخانقاه پدر خود ناصر رفت و شیخ این طائفه را که جزء مهمانان بود بدان صورت دید دستور داد که قلندران شام را وادار بترک آئین عجمان (تراشیدن صورت) کنند. (از خطط مقریزی ج 4 ص 301 و 302).


قلندریة

قلندریه. [ق َ ل َ دَ ری ی َ] (اِخ) نام فرقه ای است از صوفیه. (از اقرب الموارد). رجوع به قلندر شود.


احمد

احمد. [اَ م َ] (اِخ) ابن مصطفی طاش کبری زاده، مکنی به ابوالخیر و ملقب به عصام الدین. مولد به سال 901 هَ.ق. بشهر بروسه و وفات در سنه ٔ 968 ومدفن او بجوار تربت سید ولایت در محله ٔ عاشق پاشاست.او یکی از علمای آسیهالصغری و صاحب اخلاق حمیده و متواضع و از دعوی و مکابره مجتنب بود. پدر وی مصطفی مدرس بود و اصل این خاندان از مهاجرین یمن باشند. و چندی نیز تولیت قضاء حلب میکرد. مصطفی، فرزند خویش احمد را در خردی با عائله ٔ خود بانگوریه (آنکارا) برد وپس از مدتی به بروسه بازگشتند و سپس باسلامبول رفته اقامت گزیدند، و در آنجا احمد از پدر خویش و از سیدی محمد قوچو و میرم چلبی و شیخ محمد تونسی به کسب علوم ادبیه و ریاضیه و هیئات و علوم شرعیه و تفسیر و حدیث پرداخت و سپس بدو اجازه ٔ تدریس دادند. در اول در دیمتوکه در اوروج پاشا سپس در اسلامبول در مولانا محیی الدین ابن حاجی حسین و در اسکوب بمدرسه ٔ اسحاقیه و باز در اسلامبول بمدرسه ٔ قلندریه و مدرسه ٔ مصطفی پاشا و در ادرنه در یکی از دو مدرسه ٔ متجاور و باز در اسلامبول در یکی از مدارس ثمان تدریس میکرد و در آخر به ادرنه مدرسی مدرسه ٔ سلطان بایزید مستقلاً بدو محول شد. و در 952 مولویت بروسه و بعد از آن منصب قضاء اسلامبول بدو دادند و آنگاه که وی از دو چشم نابینا شد ازمنصب خود استعفا جست و بقیه ٔ عمر را به تبییض مسودات تألیف پیش و تألیف چند کتاب دیگر پرداخت. مشهورترین مصنفات وی الشقائق النعمانیه فی علماء دوله العثمانیه است و آن کتاب شامل تراجم احوال پانصد و بیست تن علماء مشایخ عثمانی از ابتدا تا زمان سلطان سلیمان خان قانونی یعنی زمان خود مؤلف است. کتاب دیگر او مفتاح السعاده و مصباح السیاده یا موضوعات العلوم است وآن کتاب حاوی تعریفات کافه ٔ علوم و فنون و اسامی کتب و ترجمه ٔ احوال مختصر مؤلفین میباشد. و این دو کتاب را بعربی نوشته است. و کتاب موضوعات العلوم را پسراو کمال الدین محمد بترکی ترجمه کرده است، و بکتاب شقایق النعمانیه ذیل های بسیار نوشته اند و مشهورترین آنها، ذیل عشاقی و ذیل شیخی و ذیل نوعی زاده است، و ذیل نوعی زاده کاملترین کتابی است در تراجم علما و مشایخ میان سال 965 که طاشکپری زاده کتاب خود را بدان سال ختم کرده و سال 1042 که انتهای ذیل نوعی زاده میباشد.و نیز او را تألیف دیگری است تاریخ کبیر، و آن کتاب وفیات ابن خلکان است بعلاوه ٔ تراجم بسیاری از صحابه و حکما و دیگر مشاهیر و آن را زمانی که در اسکوب مدرسی داشت نوشته و در 938 بپایان رسانیده است و سپس آن را خلاصه کرده و تاریخ انبیاء را بر آن افزوده است. و احمد را برعده ٔ کثیری از کتب تدریس زمان شروح و حواشی است، ازجمله: شرح عوامل المائه ٔ شیخ عبدالقادر جرجانی. شرح دیباچه ٔ هدایه. شرح دیباچه ٔ طوالع. حاشیه ٔکشاف. حاشیه ٔ تجرید شریف. شرح فوائدالغیاثیه قاضی عضدالدین ایجی. شرح قسم ثالث مفتاح. حاشیه بر شرح مفتاح سید شریف. شرح جزرین در علم قراآت. معلام در علم کلام. الجامع در منطق. متن و شرح در فرائض. مختصر در علم نحو. اللواءالمرفوع فی حل مباحث الموضوع. رساله الشهودالعینی فی تحقیق مباحث الوجود الذهنی. رسالهالاستیفاء لمباحث الاستثناء. مسالک الخلاص فی مهالک الخواص.رسالهالانصاف فی مشاجره الاسلاف. المحاکمات بین المولی لطفی و المولی عذاری فی ایراد السبعالشداد. رسالهالعنایه فی تحقیق الاستعاره بالکنایه. رساله فی صناعات الخمس. رساله ٔ قضا و قدر. رساله ٔ طاعون. الرسالهالجامعه فی وصف العلوم النافعه. اجل المواهب فی معرفه وجودالواجب. نزههالألحاظ فی عدم وضع الالفاظ. رساله التعریف والأعلام فی حل مشکلات الحدّ التام. القواعدالجلیات فی تحقیق مباحث الکلیات. فتح الأمر المغلق فی مسئله المجهول المطلق. رساله فی تفسیر آیهالوضوء. رساله فی قوله تعالی، هوالذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعاً. واز کتب او که بطبع رسیده است: شقایق النعمانیه و ترجمه ٔ موضوعات العلو. او را یک دختر و پنج پسر آمده است و کمال الدین محمدبن احمد سمت قاضی عسکری داشت و چهار تن دیگر منصب قضا داشته اند و آنگاه که مبتلا بعمی شد ابیات ذیل را بتحسر محرومیّت از بصر سروده است:
حرمت من الأحباب لذه نظره
فواحسرتا ان لم افق قبل موتتی
و لاتجزعی یا نفس من نازل جری
بتقدیر خلاق ال̍ه البریّه
فان الرضا والصبر فی کل محنه
من اخلاق اصحاب النفوس الرضیه.


باجریقی

باجریقی. [] (اِخ) ابن خلدون مینویسد: در شهر دمشق بتاریخ ابن کثیر دست یافتم و در ذیل حوادث سال 724 هَ. ق. شرح حال باجریقی را بدین سان دیدم: شمس الدین محمد باجریقی کسی است که فرقه ٔ گمراه باجریقیه به وی منسوبست و شهرت دارد که ایشان منکر صانعاند. پدر باجریقی جمال الدین عبدالرحیم بن عمر موصلی مردی شایسته و از علمای شافعی بود ودر بعضی مدارس دمشق تدریس میکرد و پسر او در میان این فقیهان پرورش یافت و اندکی به کسب علم مشغول گردید سپس بطریقت سلوک روی آورد و گروهی که معتقد بطریقت او بودند ملازمت وی را اختیار کردند، سپس قاضی بریختن خون او فتوی داد و او بسوی مشرق گریخت. آنگاه دلایلی اقامه کرد بر اینکه میان او و گواهانی که بر خلاف وی گواهی داده اند دشمنی و عدوات خصوصی بوده است و در نتیجه قاضی حنبلی بمنع کشتن او رای داده است. و پس از آن مدت چند سال در قابون اقامت گزید و در شب چهارشنبه شانزدهم ربیعالاَّخر سال 24 (724) زندگانی را بدرود گفت. و ابن کثیر گوید: این ابیات از قصیده ٔ باجریقی درباره ٔ جفر منظوم است:
«بشنو و حرف و حساب جمل و وصف را،
از روی فهم مرد ماهر هوشیار از بر کن
بیبرس بعد از خمسه ٔ آن از جام سیراب میشود
و حا و میم دلاور حمله وریست که بر روی خشت و آجر خوابیده است
دریغا بر جلّق (دمشق) که مصائبی بساحت آن میرسد
و مسجد جامع خدا را که چگونه بنیان نهاده اند ویران میسازند
دریغا بر آن شهرچقدر دشمنان دین پدید میآیند، چقدر میکشند
و چه بسیار خون عالمان و مردم عامی که ریخته میشود، و چه زاریها و شیونهاو چه اسارتها و تاراجها روی میدهد
و شهر را میسوزند و چه کسانی از جوان و پیر که دستخوش حریق میشوند و سراسر جهان و نواحی بسبب ایشان تیره و تاریک است، حتی کبوتران بر شاخه های درختان نوحه سرائی میکنند
ای مردمان آیا دین یار و یاوری ندارد؟
برخیزید و از هر سوی خواه دشت وخواه سنگلاخ بسوی شام بشتابید
ای مردم عرب عراق ومصر و صعید بشتابید، و کفر را با عزمی استوار در آن شهر نابود سازید».
و همان مؤلف در ضمن بحث از ملاحم گوید: و نیز در مشرق بر ملحمه ٔ دیگری درباره ٔ اخبار آینده ٔ دولت ترک آگاهی یافتم که منسوب به یکی از صوفیان موسوم به باجریقی است و سراسر آن دارای لغزهائی است از حروف مقطع و آغاز آن چنین است: ای همدم من ! اگر بخواهی اسرار جفر بر تو کشف شود که دانش وصی پدر حسن است بفهم و حرف و حساب جمل و وصف آنرا حفظ کن مانند یک آموزنده ٔ چابک و هوشمند...
و دارای ابیات بسیاریست که بظن قوی ساختگی است و نظیر اینگونه اشعار ساختگی در روزگار قدیم فراوان بوده است که کسانی آنها را بنام دیگری میسروده اند... و من از شیخ کمال الدین پیشوای حنفیه که از بیگانگان ساکن مصر بود درباره ٔ این ملحمه و باجریقی که صوفیان را به وی نسبت میدادند پرسش کردم و شیخ که بطریقت های آنان آگاه بود گفت: باجریقی از فرقه ٔ معروف قلندریه بوده است که تراشیدن ریش را بدعت کرده بودند، او درباره ٔ پادشاهان همعصر خود بطریق کشف سخن میگفته و بمردانی که آنها را میشناخته اشاره میکرده است و هریک از آن مردان را میدیده است برای آنکه بطور لغز از آنان تعبیر کند حروف معینی در ذهن خود می اندیشیده است و بوسیله ٔ آن حروف بآنها اشاره میکرده است و چه بسا که با آنان قرار میگذاشته است منظور خود را در چند بیت کوتاه بسراید و آن وقت کسانی ابیات مزبور را از وی نقل میکرده و مردم با دلبستگی و علاقه ٔ فراوان آنها را فرامیگرفته و بمنزله ٔ ملحمه ٔ مرموزی تلقی میکرده اند و سپس دروغگویان و جعل کنندگان در هر عصر بهمان سبک بر ابیات آن میافزوده و مردم را بگشودن رموز آنها سرگرم میساخته اند، در صورتی که حل رموز مزبور امری ممتنع است زیرا هر رمزی بوسیله ٔ قانونی کشف میشود که قبلاً آنرا بشناسند و برای همان رمز وضع کنند و حال اینکه دلالت اینگونه حروف رابر مقصودی که از آنها اراده شده تنها همان گوینده میداند و مخصوص به اوست. من سخنان این مرد (شیخ کمال الدین) را همچون درمان شفابخشی یافتم که حالت تردیدآمیز مرا نسبت به ملحمه ٔ باجریقی بیقین مبدل ساخت. (ازمقدمه ٔ ابن خلدون ترجمه ٔ محمد پروین گنابادی ج 1 ص 685، 687، 690، 691). و رجوع به اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 526 شود.


متشبه

متشبه. [م ُ ت َ ش َب ْ ب ِه ْ] (ع ص) ماننده بچیزی. (آنندراج). مانند و هم سان و مشابه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشابه شود.
- متشبه مبطل، کسانی اند که خود را در زمره ٔ صوفیان اظهار می کنند و از حیلت عقاید و اعمال و احوال ایشان عاطل و خالی باشند و ربقه ٔ اطاعت از گردن برداشته اند و گویند تعبد به احکام شریعت وظیفه ٔ عوام است که نظر آنها بر ظواهر است، اما حال خواص و اهل حقیقت از آن عالی تر است که به رسوم ظاهر مقید شوند، متشبهان مبطل برچند قسمند: 1- کسانی که خدمت خلق را دام منافع دنیوی خود کرده باشند تا بدان سبب استجلاب اقوات از اوقاف و اسباب می کنند و اگر آن را در تحصیل غرض و تیسیر مراد خود مؤثر نبینند ترک کنند و اینان را مستخدم و متشبه مبطل به خادم نامند. 2- کسانی که از برای قبول خلق ترک زینت دنیا کنند و خاطر از جمع اسباب دنیوی باز گیرند و بدان طلب تحصیل جاه کنند در میان مردم، و مردم پندارند که آنها از دنیا اعراض کرده اند و ممکن است بر ایشان حال خودشان مشتبه گردد که این طایفه را مرائیه و متشبه مبطل به زهاد خوانند. 3- کسانی که دعوی استغراق در بحر فنا و استهلاک در عین توحید کنند و حرکات و سکنات خود را به هیچ وجه بخود اضافت نکنند و گویند حرکات ما همچون حرکات ابواب است که به محرک ممکن نبود، این طایفه را متشبه مبطل به مجذوبان نامند. 4- کسانی که ظاهر آنها به رسوم فقر متوسم بود و باطن آنها به حقیقت غیر مطلع و مرادشان مجرد دعوی بود که این طایفه، متشبه مبطل به فقرایند و مرائیه اند. 5- کسانی که دعوی اخلاق کنند و بر اظهار فسق و فجور مبالغت نمایند و گویند مراد از این ملامت خلق و اسقاط نظر مردم است این دسته را متشبه مبطل به ملامیه گویند. 6- کسانی که نظر آنها در عبادت کردن قبول خلق بود و دل به ثواب آخرت نداشته باشند که متشبه مبطل به عابدانند. (از فرهنگ علوم عقلی ص 520).
- متشبه محق به زهاد، کسانی که هنوز رغبت ایشان به کلی از دنیا مصروف نشده باشد و خواهند که یکبارگی از دنیا رغبت بگردانند و ایشان را متنزهه خوانند و آنان به چند قسم اند: 1- کسانی که به نهایت احوال صوفیان مطلع و مشتاق باشند و به بقای تعلقات صفات از بلوغ مقصد و مقصود معوق و ممنوعند آنهارا متشبه محق به صوفیان نامند. 2- کسانی که همواره به خدمت بندگان حق سبحانه قیام نمایند و به باطن می خواهند که خدمت ایشان را به شائبه ٔ غرض دنیوی، مالی وجانی مشوب نگردانند و نیت را از شوائب میل و هوا و ریا تخلیص نمایند و لیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشند این دسته را متخادم و متشبه محق به خادم نامند.3- کسانی که اهل سلوک اند و سیر ایشان هنوز در قطع منازل نفوس بود و از تابش حرارت طلب وجود ایشان در قلق و اضطراب و پیش از ظهور تباشیر صبح کشف ذات و استقرار و تمکن در مقام فنا، گاه گاه برقی از بوارق کشف ذات بر نظر شهود ایشان لائح و لامع گردد و نفحه ای از نفحات وصل از مهب فنا به مشام دل ایشان پیوندد چنانکه ظلمات نفوس ایشان در لمعات نور آن برق منطوی و متواری گردد، و لکن هنوز او را کمال حال حاصل نشده و بکلی از ملابس صفات وجود منسلخ و متخلع نگشته او را متشبه محق به مجذوبان خوانند. 4- کسانی که ذات خود را مستغرق عبادات خواهند ولیکن بسبب بقایای دواعی طبیعت و عدم کمال تزکیه ٔ نفس هر وقت در اعمال و اوراد و طاعات فترات و تعویقات افتند و یا کسانی که هنوز لذت عبادت نیافته باشند و به تکلف بدان قیام می نمایند آنان را متعبد خوانند و متشبه محق به عابد گویند. 5- کسانی که ظاهرشان به رسم فقر مترسم بوده و باطنشان خواهان حقیقت فقر ولکن هنوز میل به فنا دارند و به تکلف در فقر صبر می کنند این دسته را متشبه محق به فقرا گویند. 6- کسانی که به تعمیر و تخریب نظر خلق مبالات ننمایند و اگر سعی ایشان در تخریب رسوم و عادات و اطلاق ازقیود و آداب مخالطات بود و سرمایه ٔ حال جز فراغ خاطر و طیب قلب نباشد و ترسم به مراسم زهاد و عباد از ایشان صورت نبندد و اکثار نوافل و طاعات از ایشان نیاید و تمسک به عزائم اعمال ننمایند و جز بر ادای فرائض مواظبت نکنند و جمع و استکثار اسباب دنیوی به ایشان منسوب نباشد و به طیب قلب قانع باشند و طلب مزید احوال نکنند، آنان را قلندریه و متشبه محق به ملامیه خوانند. (از فرهنگ علوم عقلی ص 521).

حل جدول

قلندریه

نام فرقه‌ای از صوفیه

نام فرقه ای از صوفیه


نام فرقه ای از صوفیه

قلندریه


نام فرقه‌ای از صوفیه

قلندریه


فرقه ای از صوفیه

قلندریه


فرقه‌ای از صوفیه

قلندریه

فرهنگ فارسی هوشیار

قلندریه

کلندر یگری غلندر یگری

واژه پیشنهادی

نام های ایرانی

قلندر

پسرانه، هر یک از افراد قلندریه، فرقه ای از صوفی که به دنیا بی توجه و نسبت به آداب و رسوم بی قید بوده اند

معادل ابجد

قلندریه

399

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری