معنی قلاع

قلاع
معادل ابجد

قلاع در معادل ابجد

قلاع
  • 201
حل جدول

قلاع در حل جدول

فرهنگ معین

قلاع در فرهنگ معین

  • (قِ) [ع.] (اِ.) جِ قلعه.
لغت نامه دهخدا

قلاع در لغت نامه دهخدا

  • قلاع. [ق ِ] (ع اِ) ج ِ قلعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلعه شود. || ج ِ قَلْع. (ناظم الاطباء). || ج ِ قِلْع. (منتهی الارب). رجوع به قلع شود. توضیح بیشتر ...
  • قلاع. [ق ُ] (ع اِ) گل تراشه که بعدِ خشک شدن آب کفته گردد. || خاک درواشده که زیر او سماروغ برآمده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و مشدد نیز آید. || بیماریی است گوسفندان راکه در دهن پیدا آید. (منتهی الارب). بثرات تکون فی جلده الفم و اللسان. (اقرب الموارد). قرحه ای است که در دهان و بر زبان پدید آید و رفته رفته گسترش یابد. این بیماری در کودکان بسیار است و اقسامی سفید و زرد و سیاه دارد. (از قانون ابوعلی کتاب 3 چ طهران ص 94). توضیح بیشتر ...
  • قلاع. [ق َل ْ لا] (ع ص) نیک دروغ گوی. (منتهی الارب). دروغگوی. (اقرب الموارد). || زن جلب. (منتهی الارب). قواد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کفن آهنج. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نباش. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سرهنگ. (منتهی الارب). شرطی. (اقرب الموارد). || آنکه پیش سلطان به باطل سخن چینی نماید. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). در حدیث است: لایدخل الجنه قلاع. (منتهی الارب). || آنکه نپاید بر زین و نه در بطش. توضیح بیشتر ...
  • قلاع. [ق ُل ْ لا] (ع اِ) گیاهی است از قسم جَنْبه که شتر خشک و تر آن را خورد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || سنگ. (اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

قلاع در فرهنگ عمید

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

قلاع در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کلمات بیگانه به فارسی

قلاع در کلمات بیگانه به فارسی

فرهنگ فارسی هوشیار

قلاع در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (تک: قلعه) از ریشه ی پارسی کلات ها ‎ برفک ازبیماری ها، خاک کلنبه (قلنبه)، گل تراشه ‎ دورغگو، چفته زن، پاسبان، مرده دزد، دندان کش (اسم) جمع قلعه دژها: یمین ‎- الدوله. بسیاری دیگر بقلاع بازداشت. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد

قلاع در فرهنگ فارسی آزاد

  • قِلاع، بادبان کشتی (جمع: قُلَع)،
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید