معنی قل

فرهنگ معین

قل

(فع.) فعل امر از «قول » بگو، (اِ.) قول، گفتار. [خوانش: (قُ) [ع.]]

(~.) (اِصت.) حبابی که بر اثر جوشیدن آب به سطح آید.

کمی، تنگدستی. [خوانش: (ق ُ یا قِ لّ) [ع.] (اِمص.)]


قل قل

(قُ. قُ) (اِصت.) (عا.) = غل غل: جوش، صدای ترکیدن حباب های مایع جوشان.

فرهنگ عمید

قل

کمی، تنگدستی،

* قل ‌خوردن
* قل ‌خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] غلتیدن چیزی گرد و گلوله‌مانند بر روی زمین، غلت ‌خوردن‌،
* قل ‌دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] غلتاندن چیزی گرد و گلوله‌مانند بر روی زمین، غلت‌ دادن‌،

قول، گفتار،


قل

قلیدن
* قل‌ زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] جوشیدن آب یا مایع دیگر در دیگ یا در جایی که حباب‌هایی در سطح آن به‌ حرکت آید،

حل جدول

قل

بگوی عرب، بنده

بگوی عرب

عربی به فارسی

قل

نظر یا عقیده خود را اظهار داشتن , اظهار نظر کردن , نظریه دادن , گفتن , اظهار داشتن , حرف زدن , بیان کردن , سخن گفتن , صحبت کردن سخن , حرف , اظهار , نوبت حرف زدن , مثلا

گویش مازندرانی

قل

فلز قلع

روغن حیوان حرام گوشت

فرهنگ فارسی هوشیار

قل

کم، قلیل

فرهنگ فارسی آزاد

قل

قُلّ، غیر از معانی مصدری، کم و ناچیز، حداقل، کوتاه، بی کس و بی نَسَب،

قِلّ، غیر از معانی مصدری- کم و ناچیز- حداقل- رعد،

لغت نامه دهخدا

قل

قل. [ق ُ] (ترکی، اِ) دست. (فرهنگ نظام).

قل. [ق ُل ل] (ع اِمص) کمی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ضد کُثْر. (اقرب الموارد): الحمدﷲ علی القل و الکثر. (منتهی الارب). || (ص، اِ) کم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قلیل. (اقرب الموارد): ما له قل و لا کثر؛ نیست او را کم و بیش. (منتهی الارب). || اندک تر از چیزی. || رجل قل، مرد تنها و بی کس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || هوقل بن قل، یعنی او و پدرش شناخته نیستند. (اقرب الموارد). || اسبی که رنگش بادامی و از موی یال تا دم او خطی سیاه بر پشتش باشد. (غیاث اللغات).

قل. [ق َل ل] (ع مص) برداشتن. || بلند نمودن. (اقرب الموارد). || (اِ) دیوار کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد به کسر قاف آمده است.

قل. [ق ِل ل] (ع مص) کم گردیدن. || کم شدن مال کسی. || لاغر وکوتاه شدن. (اقرب الموارد). || (اِ) هسته ٔ خرما یگانه رسته ٔ سست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (بحرالجواهر). || لرزه و فسره. (اقرب الموارد): اخذه قل، ای رعده. (منتهی الارب). || لرزه از خشم یا از طمع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، قِلَل. (منتهی الارب). || دیوار کوتاه. (اقرب الموارد). || (اِمص) کمی. (منتهی الارب).


قل هواللهی

قل هواللهی. [ق ُ هَُ وَل ْ لا] (ص نسبی) دراهمی بود که حجاج بضرب رسانید و قل هواﷲ احد بر آنها نقش بود...پیش ازحجاج نقش دراهم فارسی بود. (از اوزان و مقادیر مقریزی). درمهای قل هواللهی، اخلاصیه، احدیه:
دلم مرغی است در قل بسته چون سنگ
چو سیم قل هواللهی مصفا.
خاقانی.
بدست رد و قبول تو چون بدست کریم
عزیز و خوارم چون سیم قل هواللهی.
سنائی.


قل اعوذ

قل اعوذ. [ق ُ اَ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری) بگو پناه میبرم، و این مأخوذ است از آغاز معوذتین، دو سوره از قرآن کریم که با آیه های «قل اعوذ برب الناس » و «قل اعوذ برب الفلق » آغاز میشوند:
گریزنده گشته ست بخل از کفش
کفش قل اعوذ است و بخل اهرمن.
فرخی.
مثل دیو از قل اعوذ گریخت.

واژه پیشنهادی

قل قل

نقطه جوش

فارسی به عربی

قل قل

ثرثره

معادل ابجد

قل

130

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری