معنی قضیب

قضیب
معادل ابجد

قضیب در معادل ابجد

قضیب
  • 912
حل جدول

قضیب در حل جدول

فرهنگ معین

قضیب در فرهنگ معین

  • شاخه درخت، آلت مرد، جمع قضبان. [خوانش: (قَ ض) [ع.] (اِ.)]
لغت نامه دهخدا

قضیب در لغت نامه دهخدا

  • قضیب. [ق َ] (ع اِ) شاخ درخت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). الغصن المقطوع. (اقرب الموارد):
    نی گشته قضیب خیزرانیش
    خیری شده رنگ ارغوانیش.
    نظامی.
    جمع آن قضبان به ضم قاف است، و به کسر آن نیز لغتی است. (اقرب الموارد) (بحرالجواهر). || نره. || نره ٔ خر. || تازیانه. (منتهی الارب). || ناقه ٔ رام ناشده. || (ص) کمان از شاخ ساخته، یا کمان شاخ ناشکافته. || شمشیر لطیف. || تیغ بران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • قضیب. [ق َ] (اِخ) مردی است از بنی ضبه که برای هیچ چیز بیتابی و ناشکیبائی نمیکرد، و در صبر و بردباری به وی مثل زنند و گویند: هو اصبر من قضیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • قضیب. [ق َ] (اِخ) نام خرمافروشی است دربحرین که از شخصی زنبیلی خرما خرید و در آن بدره ای زر بود. آن شخص برای گرفتن بدره ٔ خود به وی مراجعه کرد و آن را پس گرفت و با خود کاردی داشت که اگر بدره را نیابد خود را بکشد. قضیب کارد را از وی گرفت و خود را به قتل رسانید. و عربها به وی مثل زنند و گویند: هو الهف من قضیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • قضیب. [ق َ] (اِخ) نام وادیی است در سرزمین تهامه. (معجم البلدان). رودباری است به یمن یا به تهامه. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • قضیب. [ق َ] (اِخ) (یوم الَ. ) روزی است تاریخی میان حارث و کنده که در وادی قضیب اتفاق افتاد. در این وادی اشعث بن قیس اسیر شده و درباره ٔ آن مثل زنند:سال قضیب بماء او حدید. رجوع به معجم البلدان شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

قضیب در فرهنگ عمید

  • (زیست‌شناسی) آلت تناسلی مرد،
    [جمع: قضبان] شاخۀ درخت،
    شاخۀ بریده‌شده که به‌عنوان چوب‌دستی مورد استفاده قرار بگیرد،
    شمشیر،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

قضیب در فارسی به انگلیسی

عربی به فارسی

قضیب در عربی به فارسی

  • الت مردی , الت رجولیت , ذکر , کیر , میله
فرهنگ فارسی هوشیار

قضیب در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ‎ شاخه، شاخه ی بریده شوش، تلویز (گویش نایینی) شاخه ی نرم وتازه، چوبدستی، تازیانه ‎- 6 کمان چوبی، تیغ بران -8 نره، سختو خرزه خرنره (اسم) شاخه درخت شاخه نرم و تازه: می زعفری خور ز دست بتی که گویی قضیبی است از خیزران. (منو چهری. د. 62)، چوبدستی: و خیز ران سیمین در دست ناظران تا چون فرزند پدیدار شود قضیب بر طشت زنند تا آواز بگوش حکیمان رسد و طالع فرزند شاه بدست آورند، تازیانه، کمان ساخته از شاخه درخت، آلت تناسل مرد نره (مطلقا)، آلت تناسل خر نره خر جمع: قضبان. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد

قضیب در فرهنگ فارسی آزاد

  • قَضِیب، شاخه بریده درخت (جمع: قُضبان، یِضبان)، شمشیرهای برّان (جمع: قُضُب)،. توضیح بیشتر ...
واژه پیشنهادی

قضیب در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید