معنی قشر و پوسته

حل جدول

قشر و پوسته

لایه


قشر

لایه و پوسته، گروه و طبقه

لایه، پوسته، گروه، طبقه


پوسته

قشر،لایه

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

قشر

پوسته، لایه

لغت نامه دهخدا

قشر

قشر. [ق َ ش ِ] (ع ص) بسیارپوست: تمر قشر؛ خرمای بسیارپوست. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قشیر شود.

قشر. [ق َ] (ع مص) باز کردن پوست. (منتهی الارب). پوست کندن. (از اقرب الموارد). || بدشگونی آوردن و بدشگون شدن و زیان رسانیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قشر القوم، شامهم. (اقرب الموارد).

قشر. [ق َ] (اِخ) کوهی است. (منتهی الارب).

قشر. [ق َ ش َ] (ع اِمص) از عیوبی است که در اسب پدید آید و سم اسب پوست پوست شود، و این عیبی است بزرگ. (از صبح الاعشی ج 2 ص 28).

قشر. [ق ُ] (اِخ) نام ماهیی است به قدر شبری. (فهرست مخزن الادویه). ماهیی است به اندازه ٔ یک بالشت. (منتهی الارب).

قشر. [ق ُ ش ُ] (اِخ) ابن تمیم بن عودمناه. یکی از فرزندان وی عبداﷲبن زیادبن عمروبن زمزمه است که او را مجذربن ذیاد گویند. وی در وقعه ٔ بدر حضور داشت و از صحابیان است. (لباب الانساب).

فرهنگ فارسی آزاد

قشر

قِشْر، پوست- پوسته- جلد- سطح- رویه (جمع: قُشُوْر)، «شخص قشری» یعنی سطحی و ظاهربین،

مترادف و متضاد زبان فارسی

قشر

بستر، بنلاد، پوست، پوسته، پوشش، جلباب، طبقه، لایه، ورقه


پوسته

پوست، طبقه، غشا، قشر، لاک، لایه، ورقه،
(متضاد) مغز

فرهنگ عمید

قشر

لایه، پوسته،
(جامعه‌شناسی) [مجاز] گروهی از افراد جامعه که دارای ویژگی شغلی یا اجتماعی یکسان هستند،
پوست و پوشش چیزی،

معادل ابجد

قشر و پوسته

1079

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری