معنی قره
لغت نامه دهخدا
قره. [ق ُرْ رَ / رِ] (اِ) قره که رمّالان زنند:
صیدی چنین که گفتم وِاقبال صیدگه را
شعری زننده قره سعدالسعود فالش.
خاقانی (از آنندراج از غوامض سخن).
قره. [ق َ رَه ْ] (ع اِمص) چرکینی اندام مانند قلح و زردی دندان. || (مص) زرد و چرکین اندام گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || داغ داغ شدن پوست از بسیاری اَدَرْفَن. (منتهی الارب) (آنندراج). || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست اندام از سختی ضرب. (آنندراج).
قره آقاغ
قره آقاغ. [ق َ رَ] (اِخ) قره آغاج. رجوع به قره آغاج شود.
قره زله
قره زله.[ق َ رَ زَ ل َ / ل ِ] (از ترکی، اِ مرکب) قره میخ. گونه ای است از درخت تنگرس که در هرزویل آن را قره زله خوانند. (جنگل شناسی ج 1 ص 261). رجوع به قره میخ شود.
قره لر
قره لر. [ق َ رَ ل ُ] (اِخ) قرالر. رجوع به قرالر شود.
قره باغ
قره باغ. [ق َ رَ] (اِ مرکب) آهنگی است در موسیقی. رجوع به آهنگ شود.
فرهنگ معین
(قَ رَ) [تر.] (ص.) سیاه.
فرهنگ عمید
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسود، تیره، سیاه، مشکی
معادل ابجد
305