معنی قرامحمد

لغت نامه دهخدا

قرامحمد

قرامحمد. [ق َ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) نخستین کسی است که از طایفه ٔ قراقویونلو در تاریخ مذکور است. در زمان سلطان اویس جلایر (766 هَ.ق.) میزیسته و این سلطان را یاری داده، بغداد را برای او تصرف کرد. بعد از وفات سلطان اویس (776 هَ.ق.) قرامحمد با برادر خود بهرام خواجه متحد گشته شهرهای موصل و سنجار و ارجیش را ضبط کردند و از قلمرو جلایریان بخشی را صاحب شدند ولی بعد به اطاعت آن خاندان بازگشتند. سلطان احمد جلایر دختر قرامحمد را به زنی داشته است.


بیرام خواجه

بیرام خواجه. [ب َ خا ج َ] (اِخ) امیر ترکمان از طایفه ٔ بهارلو قراقوینلو. متوفی به سال 782 هَ. ق. وی بخدمت سلطان اویس جلایر پیوست و بعد از وفات او موصل و سنجار و ارجیس را تسخیر نمود. بعد از وی پسرش قرامحمد تورمش بجای او نشست. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به فهرست اعلام و رجال حبیب السیر وتاریخ رشیدی ص 203 و 194 و قاموس الاعلام ترکی 1429 و تاریخ مغول ص 260، 457 و مرآت البلدان ج 1 ص 400 شود.


علی

علی. [ع َ] (اِخ) ابن سلطان اویس ایلکانی (شاهزاده شیخ...). وی برادر سلطان حسین بن سلطان اویس بود، و سلطان حسین بر آذربایجان سلطنت می کرد، در سال 778 هَ. ق. شاهزاده شیخ علی که از قدرت امیر اسماعیل بن امیر زکریا حکمران بغداد خشنود نبود عده ای از اوباش بغداد را تحریک کرد و امیر وجیه الدین اسماعیل و امیر مسعود رشیدی عم امیر اسماعیل را کشتند. و سلطان حسین بجای ملامت برادر، او را به حکومت بغداد منصوب ساخت. و شیخ علی چون لیاقت اداره ٔ امور را نداشت، پیرعلی بادک را که از جانب شاه شجاع در شوشتر حکومت می کرد به بغداد خواند و اداره ٔ امور را به او سپرد و پس از مدتی این شیخ علی و پیرعلی، طاغی شدند و از اطاعت سلطان حسین سرپیچیدند. در سال 782 سلطان حسین به بغداد لشکر کشیدو مخالفان او به شوشتر فرار کردند و شیخ علی از در اطاعت درآمد و به حکومت شوشتر قناعت کرد. اما پس از مدتی توانست به بغداد بازگردد و اداره ٔ امور را در دست گیرد. در صفر سال 784 سلطان حسین که در تبریز بودبه دست برادر خود سلطان احمد به قتل رسید. پس از این واقعه شیخ علی و خواجه علی بادک از بغداد به تبریزلشکر کشیدند و سلطان احمد از طریق خوی به نخجوان گریخت و از قرامحمد ترکمان استمداد جست، و قرامحمد با شرایطی پنج هزار سوار به کمک او فرستاد و ترکمانان دراین جنگ شیخ علی و خواجه علی را به قتل رساندند. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 243- 245 و 247) (از تاریخ مفصل ایران، مغول تألیف عباس اقبال ص 460 و 462).


قرایوسف

قرایوسف. [ق َ س ُ] (اِخ) (790- 822 هَ. ق.). پسر قرامحمد قراقویونلو بوده که بعد از کشته شدن پدرش در شام ریاست یافته، و نخستین کس از این دودمان است که مستقل شده و در تبریز و عراق و اناطولی مکرر با سپاه امیر تیمور زدوخورد کرده و با سلطان احمد جلایر متفق شده با هم به سلطان بایزید عثمانی پناه بردند و هنگام حمله ٔ تیمور به مصر گریختند. پادشاه مصر الملک الناصر فرج آن پناهندگان را از بیم بازخواست امیر تیمور به زندان افکند اما بعد از انتشار خبر مرگ امیر تیمور آنان را آزاد ساخت، قرایوسف به طایفه ٔ خود درآمد و سپاهی به جنگ میرزا ابوبکر نواده ٔ تیمور برد که با پدرش میرانشاه حکمرانی آذربایجان داشتند، و ابوبکر را شکست داد و در ذی القعده ٔ 810 یعنی سال بعد میرانشاه را کشته آذربایجان را صاحب شد. قرایوسف پس از استقلال یافتن نخست در دیاربکر بر قره عثمان بایندری رئیس طایفه ٔ آق قویونلو تاخت، سپس با سلطان احمد جلایر که خویشاوند و دوست دیرین وی بود دست به گریبان شد و او را در حوالی تبریز مقتول ساخت (813 هَ.ق.). قلمرو قرایوسف بعد از این فتح ازمشرق به ساوه و از مغرب به حلب رسید، در این هنگام شاهرخ پسر امیر تیمور از هرات به قصد او لشکر کشید، قرایوسف هنگامی که به مقابله ٔ او میرفت در اوجان آذربایجان در 65سالگی در روز پنجشنبه 17 ذیقعده ٔ 822 هَ.ق. وفات یافت. رجوع به معجم الانساب زامباور و فهرست حبیب السیر چ خیام و تاریخ مغول 463 و ص 464 شود.


قراقوینلو

قراقوینلو. [ق َ ق ُ ی ُ] (اِخ) یکی از طوایف ترکمانان که نیمه ٔ قرن هشتم هجری در آذربایجان و غیره صاحب قدرت شدند (780- 774هَ. ق.). (طبقات سلاطین اسلام 226). ترکمانان از طوایفی بودند که هنگام حمله ٔ مغول مساکن خود را در حوالی دریاچه ٔ خوارزم (آرال) ترک کرده بداخله ٔ ایران آمدند و بر حسب تصادف هر طایفه ای از آنان در جایی استقرار یافتند. چون دولت ایلخانان مغول بپایان رسید در نیمه ٔ قرن هشتم ترکمانان هم مانند سایر طوایف ترک و مغول ازموقع استفاده کرده صاحب قدرت شدند از آن جمله دو طایفه ٔ ترکمان بتصرف نقاط شمالی بین النهرین پرداختند. قبیله ٔ قراقوینلو (صاحبان گوسفندان سیاه) در شمال دریاچه ٔ وان و قبیله ٔ آق قوینلو (صاحبان گوسفندان سفید) در دیاربکر استیلا یافتند. از قبیله ٔ قراقوینلو چهارتن در مدت شصت و سه سال در ایران حکومت رانده اند:
1- قرایوسف بن قرامحمد یورمنشی بن بیرام خواجه. وی در 823 هَ.ق. وفات کرد. رجوع به قرایوسف شود. 2- اسکندربن قرایوسف. وی در 841 هَ. ق. بقتل رسید. 3- میرزا جهانشاه بن قرایوسف. وی در 839 هَ. ق. با متابعت شاهرخ فرزند امیر تیمور در آذربایجان و نواحی شمال غرب با قدرتی تمام حکومت کرد و عراق و خراسان را نیز در تصرف آورد و در اواخر سلطنت او دو پسرش حسنعلی و پیربداغ بر وی قیام کردند و در 872 هَ. ق. بدفع حسن بیک سر سلسله ٔ آق قوینلو حاکم دیاربکر بدان صوب لشکر کشید و کاری از پیش نبرد و گاه بازگشت سواران حسن بیک او را دنبال کردند و با چند تن از پسران و کسانش بکشتند و جسد او را به تبریز بردند و در عمارت مظفریه (مسجد کبود) دفن کردند. عمر وی 72 سال و مدت سلطنتش سی و سه سال و چند ماه بود. 4- حسنعلی بن جهانشاه. مدت سلطنت وی یک سال بود و درگذشت و با مرگ وی سلسله ٔ قراقوینلو منقرض گردید. رجوع به تاریخ مغول اقبال و طبقات سلاطین اسلام شود.


احمد

احمد. [اَ م َ] (اِخ) ابن اویس بن حسن ایلخانی. چهارمین از امرای آل جلایر (784- 813 هَ. ق.). بعد از قتل سلطان حسن برادر دیگر او ابویزید از ترس از تبریز گریخته بسلطانیه پیش عادل آقارفت و عادل آقا او را بپادشاهی نصب کرده برای سرکوبی سلطان احمد بسمت تبریز در حرکت آمد. سلطان احمد ابتدا جماعتی از امرای همراه عادل آقا را بطرف خود کشاندو همین قضیه پای جنگجوئی عادل آقا را سست کرده او رابه مراجعت بسلطانیه وادار نمود و او در ضمن شیخ علی حاکم بغداد و خواجه علی بادک امیر او را بمخالفت باسلطان احمد واداشت و ایشان به آذربایجان لشکر کشیدند. لشکریان بغداد سلطان احمد را شکست دادند و سلطان احمد از طریق خوی بنخجوان گریخت و در آن حدود بملاقات قرامحمد ترکمان رفته از او استمداد جست. قرامحمد باتحمیل دو شرط حاضر شد سلطان احمد را یاری کند اول آنکه سلطان در کارهای جنگ دخالت ننماید، دیگر آنکه پس از فتح در غنایم طمع نکند. سلطان احمد این دو شرط را پذیرفت و قرامحمد 5000 سوار بکمک او فرستاد و ترکمانان شیخ علی و خواجه علی هر دو را در جنگ کشتند و غنایم بسیار گرفتند و سلطان احمد بتبریز برگشت و اندکی بعد با عادل آقا از در صلح خواهی درآمد ولی عادل آقا اعتنا نکرده بتبریز نزدیک شد و امرای بغداد هم در خدمت او داخل گردیدند سلطان احمد ناچار بموقان و ارّان فرار نمود. عاقبت امیر ابخاز بین اثنین واسطه ٔ صلح شد و مقرر گردید که آذربایجان بالاستقلال در تصرف سلطان احمد قرار گیرد و عراق عجم بسلطان بایزید تحت الحمایه ٔ عادل آقا، عراق عرب را هم سلطان احمد و عادل آقا بشرکت هم اداره کنند. عادل آقا بسلطانیه برگشت و یکی از سرداران خود را به همراهی امرای بغداد روانه ٔ آن شهر نمود تا از جانب او در اداره ٔ امور عراق عرب ناظرباشد. مأمور عادل آقا بمحض ورود به بغداد قاتلین امیراسماعیل رشیدی و مخالفین دیگر را بقتل آورد و فتنه در بغداد بالا گرفته شورشیان خزانه ای را که برای ارسال بخدمت عادل آقا فراهم آمده بود غارت کردند. چون این اخبار بتبریز رسید سلطان احمد عازم بغداد شد و عامل عادل آقا را که گریخته بود بچنگ آورده کشت و شاه منصور مظفری را که از حبس عادل آقا فرار نموده بود از جانب خود بحکومت شوشتر برقرار کرد و در سال 785 به تبریز برگشت عادل آقا که از استبداد و سفاکی سلطان احمدراضی نبود با سپاهیان خود به آذربایجان آمد و در نزدیکی مراغه با اردوی سلطان احمد روبرو گردید. سلطان غالب شد و عادل آقا بسلطانیه برگشته از بیم احمد بهمدان رفت و از آنجا به شاه شجاع پیغام فرستاد او را به فتح آذربایجان برانگیخت. شجاع بقصد تبریز حرکت کرد وعادل آقا و سلطان بایزید به استقبال او رفته در گلپایگان بملاقات او نایل آمدند و بهمراهی هم بهمدان رسیدند. سلطان احمد بشاه شجاع پیغامی محترمانه داد و عادل آقا را بنده ٔ عاصی خود قلمداد نمود. شاه شجاع هم بهمین نظر سلطانیه را ببعضی از امرای خویش سپرده سلطان بایزید را اسماً بر آنجا پادشاه قرار داد و دست عادل آقا را از کارها کوتاه نموده بخوزستان رفت. امرای ابویزیدی امرای شاه شجاع را بسلطانیه راه ندادند و خود بر آنجا استیلا یافته اما چون قدرتی نداشتند سلطان احمد بزودی بسلطانیه آمده آنجا را بتصرف خود گرفت و ابویزید را بتبریز برد و قلعه ٔ سلطانیه را به اسم پسر دوساله ٔ خود بشیخ محمود جاندار سپرد. در همین ایام بود که خبر وصول لشکریان امیرتیمور گورگانی از ماورأالنهر بخراسان و از آنجا بقومس و ری رسید و عده ای از ایلچیان آن امیر نیز برای ملاقات سلطان احمد بتبریز آمدند. سلطان احمد ایلچیان امیرتیمور را به بغداد فرستاد و خود نیز در عقب ایشان روانه شد تا در آن شهر با فرستادگان تیموری ملاقات و مذاکرات کند. عادل آقا ازغیاب سلطان احمد استفاده کرده بار دیگر خود را بسلطانیه رساند و آنجا را از کف عمال سلطان احمد بیرون آورده بمخالفت با احمد قیام نمود و او تا ورود امیر تیمور بسلطانیه شهر و قلعه ٔ آن را در ید تملک خود داشت. از سال 788 تا تاریخ 813 هَ. ق. که تاریخ قتل سلطان احمد است بدست قرایوسف ترکمان، سلطان احمد تمام مدت را در سرگردانی و زدوخورد با مخالفین و یأس و نومیدی سرمیکرد. امیرتیمور در 788 آذربایجان را مسخر ساخت و آن قطعه از تصرف آل جلایر بکلی بیرون رفت و ملک سلطان احمد منحصر بعراق عرب گردید. هفت سال بعد ازاین واقعه بغداد نیز مسخر امیر گورکانی شد و احمد بمصر گریخت و تا امیر تیمور زنده بود جرأت اقدامی نداشت، همینکه خبر فوت آن امیر قهار رسید سلطان احمد بممالک سابق خود برگشته عراق عرب را متصرف شد و پنج سال دیگر در بغداد سلطنت کرد ولی بین او و قرایوسف ترکمان دشمنی بروز کرد و میان ایشان در تبریز جنگ اتفاق افتاد و سلطان احمد در 813 بقتل رسید و او در حقیقت آخرین امیر سلسله ٔ ایلکانی است. و سلطان احمد مردی سفاک و خونریز و سخت کش بود و بهمین علت غالباً امرااز او متوهم بودند و در استیصالش میکوشیدند چنانکه مخالفین او را بتسخیر آذربایجان تحریک میکردند و همین کیفیات نگذاشت که او را از دوره ٔ بالنسبه طولانی سلطنت بهره ای کافی حاصل شود با این حال مردی بود شعردوست و خود نیز شعر میگفت و موسیقی میدانست و خواجه حافظ شیرازی در دو غزل او را مدح گفته است به آبادانی نیز بی علاقه نبود چنانکه پس از مرگ تیمور مراجعت به بغداد قسمتی از خرابیهای آن شهر را مرمت نمود از آنجمله باروی شهر را مجدداً ساخت. رجوع بتاریخ مغول صص 461- 464 و رجوع بحبط ج 2 صص 82- 83 و ص 84 و 98 و مرآت البلدان ج 1 ص 399 شود.

احمد. [اَ م َ] (اِخ) جلایر پسر سلطان اویس بن شیخ حسن ایلکانی. وی چهارمین از امرای آل جلایر (784- 813 هَ. ق.) است. سلطان حسین بن شیخ اویس چون بتبریز مراجعت کرد (بسال 784)، جهت استمالت عادل آقا بیشتر سپاهیان خود را بسلطانیه فرستاد تا او را در گرفتن بعض قلاع ری از چنگ امیر ولی کمک نمایند. چون در این موقع دیگر تقریباً از امراء و لشکریان سلطان حسین کسی در تبریز نبود، برادر او احمد غفلهً از شهر خارج شده به اردبیل و موقان و ارّان رفت و لشکریانی تهیه دیده بتبریز برگشت و ناگهانی بر سر برادر تاخته او را بگرفت و در یازدهم صفر سال 784 بقتل رسانید و خود بجای او بنام سلطان احمد پادشاه شد. بعد از قتل سلطان حسین، برادر دیگر او ابویزید از ترس، از تبریز گریخته بسلطانیه پیش عادل آقا رفت و عادل آقا او را به پادشاهی نصب کرده برای سرکوبی سلطان احمد بسمت تبریز در حرکت آمد. سلطان احمد ابتدا جماعتی از امرای همراه عادل آقارا بطرف خود کشاند و همین قضیه پای جنگجوئی عادل آقارا سست کرده او را بمراجعت به سلطانیه وادار نمود واو در ضمن شیخ علی حاکم بغداد و خواجه علی بادک را بمخالفت با سلطان احمد واداشت و ایشان به آذربایجان لشکر کشیدند. لشکریان بغداد سلطان احمد را شکست دادند و سلطان احمد از طریق خوی بنخجوان گریخت و در آن حدودبملاقات قرا محمّد ترکمان رفته از او استمداد جست.
قرامحمّد با تحمیل دو شرط حاضر شد سلطان احمد را یاری کند، اوّل آنکه سلطان در کارهای جنگ دخالت ننماید، دیگر آنکه پس از فتح در غنائم طمع نکند. سلطان احمد این دو شرط را پذیرفت و قرامحمد 5000سوار بکمک او فرستاد و ترکمانان شیخ علی و خواجه علی هردو را در جنگ کشتند و غنایم بسیار گرفتند و سلطان احمد بتبریز برگشت و اندکی بعد با عادل آقا از در صلح خواهی درآمد ولی عادل آقا اعتنا نکرده به تبریز نزدیک شد و امرای بغداد هم در خدمت او داخل گردیدند. سلطان احمد ناچار بموقان و ارّان فرار نموده عاقبت امیر ابخاز بین اثنین واسطه ٔ صلح شد و مقرر گردید که آذربایجان بالاستقلال در تصرف سلطان احمد قرار گیرد و عراق عجم بسلطان بایزید تحت الحمایه ٔ عادل آقا، عراق عرب را هم سلطان احمد و عادل آقا بشرکت هم اداره کنند. عادل آقا بسلطانیه برگشت و یکی از سرداران خود را بهمراهی امرای بغداد روانه ٔ آن شهر نمود تا از جانب او دراداره ٔ امور عراق عرب ناظر باشد. مأمور عادل آقا بمحض ورود ببغداد قاتلین امیراسماعیل رشیدی و مخالفین دیگر را بقتل آورد و فتنه در بغداد بالا گرفته شورشیان خزانه ای را که برای ارسال بخدمت عادل آقا فراهم آمده بود غارت کردند. چون این اخبار به تبریز رسید، سلطان احمد عازم بغداد شد عامل عادل آقا را که گریخته بودبچنگ آورده کشت و شاه منصور مظفری را که از حبس عادل آقا فرار کرده بود از جانب خود بحکومت شوشتر برقرارکرد و در سال 785 هَ. ق. بتبریز برگشت. عادل آقا که از استبداد و سفاکی سلطان احمد راضی نبود با سپاهیان خود به آذربایجان آمد و در نزدیکی مراغه با اردوی سلطان احمد روبرو گردید. سلطان غالب شد و عادل آقا بسلطانیه برگشته از بیم احمد به همدان رفت و از آنجا بشاه شجاع پیغام فرستاده او را بفتح آذربایجان برانگیخت. شاه شجاع بقصد تبریز حرکت کرد و عادل آقا و سلطان بایزید باستقبال او رفته در گلپایگان بملاقات او نایل آمدند و بهمراهی هم به همدان رسیدند. سلطان احمد بشاه شجاع پیغامی محترمانه داد و عادل آقا را بنده ٔ عاصی خود قلمداد نمود. شاه شجاع هم بهمین نظر سلطانیه را ببعضی از امرای خویش سپرده سلطان بایزید را اسماً برآنجا پادشاه قرار داده و دست عادل آقا را از کارها کوتاه نموده بخوزستان رفت. امرای ابویزید امرای شاه شجاع را بسلطانیه راه ندادند و خود برآنجا استیلا یافتند اما چون قدرتی نداشتند سلطان احمد بزودی بسلطانیه آمده آنجا را بتصرف خود گرفت و ابویزید را بتبریز بردو قلعه ٔ سلطانیه را به اسم پسر دو ساله ٔ خود بشیخ محمود جاندار سپرد. در همین ایام بود که خبر وصول لشکریان امیر تیمور گورکانی از ماوراءالنهر بخراسان و از آنجا بقومس و ری رسید و عده ای از ایلچیان آن امیر نیز برای ملاقات سلطان احمد به تبریز آمدند. سلطان احمدایلچیان امیرتیمور را ببغداد فرستاد و خود نیز در عقب ایشان روانه شد تا در آن شهر با فرستادگان تیموری ملاقات و مذاکرات کند. عادل آقا از غیاب سلطان احمد استفاده کرده بار دیگر خود را بسلطانیه رساند و آنجا را از کف عمال سلطان احمد بیرون آورده بمخالفت با احمدقیام نمود و او تا ورود امیرتیمور بسلطانیه شهر و قلعه ٔ آنرا در ید تملک خود داشت. از سال 788 تا تاریخ 813 هَ. ق. که تاریخ قتل سلطان احمد است بدست قرایوسف ترکمان، سلطان احمد تمام مدت را در سرگردانی و زد و خورد با مخالفین و یأس و نومیدی سر میکرد. امیر تیمور در 788 آذربایجان را مسخر ساخت و آن قطعه از تصرف آل جلایر بکلی بیرون رفت و ملک سلطان احمد منحصر بعراق عرب گردید. هفت سال بعد از این واقعه بغداد نیز مسخر امیر گورکانی شد و احمد بمصر گریخت و تا امیرتیمور زنده بود جرأت اقدامی نداشت، همینکه خبر فوت آن امیر قهار رسید سلطان احمد بممالک سابق خود برگشته عراق عرب را متصرف شد و پنج سال دیگر در بغداد سلطنت کرد ولی بین او و قرایوسف ترکمان دشمنی بروز کرد و میان ایشان در تبریز جنگ اتفاق افتاد و سلطان احمد در 813 هَ. ق. بقتل رسید و او در حقیقت آخرین امیر سلسله ٔ ایلکانی است. سلطان احمد مردی سفاک و خونریز و سخت کش بود و بهمین علت غالباً امرا از او متوهم بودندو در استیصالش میکوشیدند چنانکه مخالفین او را به تسخیر آذربایجان تحریک میکردند و همین کیفیات نگذاشت که او را از دوره ٔ بالنسبه طولانی سلطنت بهره ٔ کافی حاصل شود. با اینحال مردی بود شعردوست و خود نیز شعر میگفت و موسیقی میدانست و خواجه حافظ شیرازی در دو غزل او را مدح گفته است نخست در غزل بمطلع:
کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
ببرد اجر دوصد بنده که آزاد کند.
که در آن گویا خواجه بسفاکی سلطان اشاره کرده او را نصیحت می دهد و می گوید:
شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد
قدر یک ساعته عمری که در او داد کند.
دیگر در غزل بمطلع:
احمد اﷲ علی معدله السلطان
احمد شیخ اویس حسن ایلکانی.
و او بآبادانی نیز بی علاقه نبود چنانکه پس از مرگ تیمور و مراجعت ببغداد قسمتی از خرابیهای آن شهر را مرمت کرد و از آن جمله باروی شهر را مجدداً بساخت. رجوع بتاریخ مغول تألیف اقبال صص 461- 464 و رجوع بحبط ج 2 ص 98، 125، 140، 146، 147، 149، 157، 161، 163، 165، 167، 172، 178، 183، 184، 196، 200 و 213 و ذیل جامع التواریخ حافظ ابرو ج 1ص 219، 225، 228، 229، 231، 234، 237، 239، 241، 249، 251، 252، 254، 256 شود.


ارجیش

ارجیش. [اَ] (اِخ) ارجیس. نام شهری باستانی به ارمینیه نزدیک خلاط. شهریست قدیم از نواحی ارمینیه ٔ کبری قرب خلاط و اکثر اهل آن نصاری باشند. طول آن 66 درجه و ثلث و ربع و عرض آن 40 درجه و ثلث و ربع است و بدان منسوبست فقیه صالح ابوالحسن علی بن محمدبن منصوربن داود الارجیشی. (معجم البلدان). بستانی گوید ارجیش شهرکیست در ولایت ارزروم که ارسیسا خوانده میشد. موقع آن بر ساحل شمالی بحیره ٔ وان، در سفح کوه آرارات است و آن کرسی قضائی است در لواء وان که بهمین اسم خوانده میشود. ارجیش بسال 25 هَ. ق. بر دست حبیب بن مسلمه الفهری فتح شد و آن اول شهریست که باذِ کردی در سال 373 هَ. ق. بر آن مسلط گردید و حسین بشنوی کرد شاعر از آن چنین یاد کرده است:
البشنویه انصار لدولتکم
و لیس فی ذاخفاً فی العجم والعرب
انصار باذ بارجیش و شیعته
بظاهرالموصل الحدباء فی العطب
بباجلایا جلونا عنه غمغمه
و نحن فی الروع جلائون للکرب.
و سپس باذ کشته شد و شهر مزبور از دست قوم او بیرون شد و بعدها پادشاه روم آنرا بسال 382 هَ. ق. محاصره کرد و سپس سلطان محمد سلجوقی بسال 496 هَ. ق. بدان جای درآمد و در سنه ٔ 601 گرجیان شهر و اطراف آنرا غارت و خراب کردند و سپس بلبان مملوک شاه ارمن بن سکمان در سال 603هَ. ق. بر آن تملک یافت و آنگاه ملک الاوحد نجم الدین بن الملک العادل الایوبی بسال 604 بر آن مسلط گردید و سپس گرجیان بسال 605 بدانجا شدند و شهر را در حصارگرفته تصرف و غارت کردند و اهل آنرا به اسارت بردندو شهر را آتش زدند و خراب کردند و بعد قوم تاتار بدانجا دست یافتند و شنیعترین اعمال را مرتکب شدند. قضای آن از مرکز لواء 18 ساعت مسافت دارد و مشتمل بر 107 قریه و عده ای جوامع و مدارس است و سکنه ٔ آن در حدود یازده هزار است و اکثر مسلمانان باشند. (ضمیمه ٔ معجم البلدان). ارجیش بزبان ارمنی قدیم ارچش، نام شهر قدیم ارمنستان، واقع در شمال شرقی دریاچه ٔ وان، به 39 درجه طول شمالی و 43 درجه و 20 دقیقه عرض شرقی. در قدیم مانند امروز دنباله ٔ قسمت شمال شرقی دریاچه ٔ مزبور را بنام ارجیش میخواندند. در قرون وسطی، مجموع این بخش را عرب بنام دریاچه ٔ ارجیش مینامید. قول مستوفی جغرافی نویس ایرانی (که در حدود سال 740هَ. ق. کتاب خود را تألیف کرده است) مؤید این گفتار است. از قرن دهم ارجیش با حکومت اخلاط مشترک گردید. و قرائن میرساند که این شهر در قدیم وجود داشته است.
در یونانی ارسیسا و در کتیبه های میخی ارزشکو (؟). بقول ثپدشیان مذکور است: چون دریاچه ٔ وان همواره بسمت شمال پیش میرود، آب آن از نیمه ٔ قرن پیش انقاض ارجیش را کاملاً احاطه کرده است. تقریباً در یک فرسنگ و نیمی شمال غربی ارجیش، شهر کوچک ارجیش جدید یا اگانتز قرار دارد و آن مقر ساخلو ترکان است و ایستگاه پست در طریق وان به ارزروم است. (دائرهالمعارف اسلام). و ارجیش را قلعه ای بوده است: برادرزاده ٔ [بیرام خواجه] قرامحمد در قلعه ٔ ارجیش بود، لشکریان پیرامون او گرفتند و در مرغزار ارجیش متمکن شدند. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 203). و رجوع به حبط ج 2 ص 186، 197، 198 شود. || بحیره ٔ ارجیش. رجوع به ارجیس شود.

حل جدول

قرامحمد

موسس سلسله قراقویونلو

اولین پادشاه قراقویونلو


اولین پادشاه قراقویونلو

قرامحمد


بانی سلسله قراقویونلو

قرامحمد


مؤسس سلسله قراقویونلو

قرامحمد


موسس سلسله قرا قویونلو

قرامحمد


موسس سلسله قراقویونلو

قرامحمد

معادل ابجد

قرامحمد

393

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری