معنی قراضه
فرهنگ معین
براده های فلز که هنگام تراشیدن می ریزد، هرچیزی که از شکل درآمده و خراب شده باشد. [خوانش: (قُ ض) [ع. قراضه] (اِ.)]
فارسی به انگلیسی
Beaten, Decrepit, Dilapidated, Disreputable, Old, Ramshackle, Rattletrap, Shabby, Superannuated
فارسی به ترکی
ıskarta
فرهنگ فارسی هوشیار
ریزه های زر وسیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد
واژه پیشنهادی
فرهنگ عمید
[عامیانه] ویژگی هر چیر مستعمل و از کار افتاده،
(اسم) زر و سیم و پول اندک،
هر چیز فلزی شکسته و خردهریزه،
(اسم) ریزههای فلز که هنگام بریدن یا تراشیدن آن میریزد،
حل جدول
اسقاطی
ابو قراضه
کنایه از وسیله نقلیه بسیار فرسوده
ماشین قراضه
لکنتی
خودروی قراضه
ابوطیاره
فرسوده و قراضه
لکنتی
فرهنگ واژههای فارسی سره
لت پاره
مترادف و متضاد زبان فارسی
ریزه، اسقاط، فکسنی
فارسی به عربی
نفایه
لغت نامه دهخدا
قراضه ٔ شیرازی. [ق َ ض َ ی ِ] (اِخ) (سید...) از شاعران است. وی در اول حال که به هری آمد بسیار دردمند و نیازمند و نامراد مینمود به مرتبه ای که هر کس او را بواسطه ٔ نامرادی رعایت میفرمود، آخر کارش به جایی رسید و به مرتبه ای انجامید که همه کس را رنجانید و دل آزارگردید و دل مردم از او برنجید و هر کس میگفت چشم فلک مثل او شریری ندیده و گوش ملک به این وصف جمره ای نشنیده از این در خراسان آسان اقامت ننموده و از آنجاهراسان گردید و بجانب سمرقند رفت و با جمریان آنجا میگشت و دایم با ایشان در زد و خورد بود و در این فن اگر چه بر ایشان غالب نبود ولیکن از ایشان کم نیز نمی نمود و گاهی شعری نیز میگفت و این مطلع از اوست:
دگر آن فصل شد کز لاله شمع بزم درگیرد
گل رعنا شراب لعل گون در جام زر گیرد.
(مجالس النفایس چ تهران ص 236).
معادل ابجد
1106