معنی قتل

قتل
معادل ابجد

قتل در معادل ابجد

قتل
  • 530
حل جدول

قتل در حل جدول

  • کشتن، آدمکشی
مترادف و متضاد زبان فارسی

قتل در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • ترور، جنایت، قربانی، کشتار، کشتن، هلاک، هلاکت
فرهنگ معین

قتل در فرهنگ معین

  • (مص م.) کشتن، (اِمص.) کشتار. [خوانش: (قَ) [ع.]]
لغت نامه دهخدا

قتل در لغت نامه دهخدا

  • قتل. [ق َ] (ع مص) کشتن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل) (منتهی الارب). قَتلَه. (منتهی الارب):
    قتل این کشته به شمشیر تو تقدیر نبود
    ورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود.
    حافظ.
    || بر تن زدن. (آنندراج) (منتهی الارب). گویند: قتل الرجل، بر تن وی زد. (منتهی الارب). اصاب قتاله، ای نفسه. (اقرب الموارد). || نیکو دانستن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قتل الشی ٔ خبراً؛ نیکو دانست آن چیز را. (منتهی الارب). و از این باب است قول خدای تعالی: و ما قتلوه یقیناً (قرآن 157/4)، ای لم یحیطوا به علماً. توضیح بیشتر ...
  • قتل. [ق ِ] (ع ص، اِ) دشمن جنگ آور. || مقاتل. || جائی که به زدن بر آنجا مردم هلاک گردند. || دوست. || همتا. || مانند. گویند: هما قتلان، ای مثلان. (منتهی الارب). || پسر عم. || دلیر. || دانای بدی و فساد. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: انه لقتل شر؛ ای عالم به. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

قتل در فرهنگ عمید

  • کشتن،

    شهادت یکی از امامان شیعه: روز قتل،
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

قتل در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فارسی به انگلیسی

قتل در فارسی به انگلیسی

  • Assassination, Homicide, Kill, Killing, Manslaughter, Murder
فارسی به ترکی

قتل در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

قتل در فارسی به عربی

عربی به فارسی

قتل در عربی به فارسی

  • ادم کشی , قتل , کشتن , بقتل رساندن , ذبح کردن , ضایع کردن , توفیق ناگهانی , کشنده () دلربا , کشتار , ادمکشی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

قتل در فرهنگ فارسی هوشیار

فرهنگ فارسی آزاد

قتل در فرهنگ فارسی آزاد

  • قَتل، آدم کُشی، از بین بردن هر موجود زنده،
  • قِتْل، دوست- دشمن (اضداد)، مُقاتِل- مِثل و مانند- نظیر- پسر عمو- شجاع (جمع: اَقْتال)،. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
عبارت های مشابه