معنی قبضه

فرهنگ عمید

قبضه

دستۀ شمشیر،
یک مشت از چیزی،
واحد اندازه‌گیری سلاح‌های جنگی کوچک،
* قبضه کردن: به‌دست آوردن، تصرف کردن،

فارسی به انگلیسی

قبضه‌

Corners, Grip

فارسی به ترکی

فرهنگ معین

قبضه

یک مشت از هر چیزی، دسته شمشیر و کارد و مانند آن. [خوانش: (قَ ضَ یا ض) [ع. قبضه] (اِ.)]


قبضه کردن

(~. کَ دَ) [ع - فا.] (مص م.) به دست گرفتن، قدرت را گرفتن.

حل جدول

قبضه

واحد شمارش اسلحه

مترادف و متضاد زبان فارسی

قبضه

مشت، دسته، تصرف، ملک، اقتدار، سلطه، قدرت

فارسی به عربی

قبضه

مقبض


قبضه کرد

استملک


قبضه شمشیر

مقبض


را قبضه کرد

استولی علی

فرهنگ فارسی هوشیار

قبضه

آنچه را با انگشتان یا با مشت گیرند


قبضه کردن

‎ به دست گرفتن چیره گشتن، به دست آوردن (مصدر) متصرف شدن بدست آوردن: مملکت را قبضه کرد. یا قبض کردن روح. جان را گرفتن میرانیدن یا قبض کردن کار. در کف کفایت خود گرفتن کار را: با نرمش و سهولتی دلپسند که از موذی گری و پست نهادی خالی بود کارها را قبضه می کرد، جذب کردن توجه کسان را بخود جلب کردن: با بیانات دلنشین خود همه اهل مجلس را قبضه کرده بود.


قبضه وار

مشته وار (اسم) باندازه یک قبضه باندازه یک مشت.


قبضه بهرامی

دسته کمان بهرامی

لغت نامه دهخدا

قبضه ٔ بهرامی

قبضه ٔ بهرامی. [ق َ ض َ / ض ِ ی ِ ب َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نوعی از گرفت قبضه ٔ کمان است و آن چنان باشد که به خنصر و بنصر و وسطی قبضه را گرفت مینمایند و سبابه و ابهام را حلقه وار کرده چند تیربان میگیرند تا بوقت زود افکنی هر بار بکشیدن تیر از ترکش نیفتد و این گرفت قبضه ٔ کمان منسوب است به بهرام که یکی از استادان فن تیراندازی بوده است. (آنندراج).

فارسی به آلمانی

قبضه شمشیر

Abwickeln, Antasten, Bearbeiten, Bedienen, Griff (m), Heft (n)

معادل ابجد

قبضه

907

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری