معنی قاره گمشده

حل جدول

قاره گمشده

آتلانتیس


گمشده

اثری از فرانسوا موریاک


قاره

خشکی، اقلیم

لغت نامه دهخدا

گمشده

گمشده. [گ ُ ش ُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) مفقود. فقید. یاوه. یافه. هرزه. خله. گم گشته. (یادداشت مؤلف). ضالَّه. (دهار) (منتهی الارب). ضال َّ. (ترجمان القرآن):
ای گمشده و خیره و سرگشته کسایی
گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال.
کسایی.
هر سر که کند قصد که تا سر بکشد زو
سر گمشده بیند چو کشد دست به سر بر.
سنایی.
تو عمر گمشده ٔ من به بوسه باز آور
که بخت گمشده ٔ من زمانه بازآورد.
خاقانی.
دل گمشده ام کجا ندانم
جای دل گمشده تو دانی.
خاقانی.
گم شد آن گنج جوانی که بسی کم کم داشت
از پی گمشده تاوان به خراسان یابم.
خاقانی (دیوان ص 296).
ای گمشده آهوی ختایی
هم ز آبخور ختات جویم.
خاقانی.
چون گمشده دید هم ترازو
گه دست گزید و گاه بازو.
نظامی.
من گمشده ام مرا مجوئید
با گمشدگان سخن مگوئید.
نظامی.
بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت. (گلستان سعدی).
- گمشده بخت، بدبخت. بی بخت:
ایاگمشده بخت و بیچارگان
همه زار و غمخوار و آوارگان.
فردوسی.
ز گرگین سخن رفت با شهریار
از آن گمشده بخت بدروزگار.
فردوسی.
که ای گمشده بخت از آزادگان
که گم باد گودرز گشوادگان.
فردوسی.
- گمشده ٔ لب دریا، کنایه از کسی که شناوری و آب ورزی نداند و در آب غرق شود. (برهان):
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد.
حافظ.
- گمشده نام، بی نام. کسی که نام او محو شده و از بین رفته است:
یکی گمشده نام فرشیدورد
چه در بزمگاه و چه اندر نبرد.
فردوسی.


قاره

قاره. [رَ] (اِخ) (یوم قاره) روزی است از روزهای تاریخی عرب. (معجم البلدان). رجوع به «ذوقاره» و «قاره اهوی » شود.

قاره. [رَ] (اِخ) کوهی است به بحرین. (معجم البلدان ج 7 ص 11). || دیهی است به بحرین. (ریحانه الادب ج 3 ص 256).

قاره. [رَ] (اِخ) قلعه ای است نزدیکی اومه از بلاد سودان. (ریحانه الادب ج 3 ص 256).

قاره. [رَ] (اِخ) دهی است بزرگ در راه حمص به دمشق که آخرین حدود حمص است و پس از آن توابع دمشق محسوب میشود. مردم آن همه نصرانی هستند. آب این ده از چشمه هائی که در آن جاری است تأمین میگردد. (معجم البلدان).

قاره.[رِ] (اِ) رستنیی باشد مانند گندنای کوهی، بول و حیض براند و بچه از شکم بیندازد. (برهان). سطاخینس است. (تعلیقات برهان از معین از تحفه ٔ حکیم مؤمن).

فارسی به عربی

قاره

جزیره، قاره


گمشده

مفقود

فرهنگ معین

قاره

(رَّ یا رُِ) [ع. قاره] (اِ.) هر یک از قطعات پنجگانه زمین.

مترادف و متضاد زبان فارسی

گمشده

پی‌گم، گم‌نشان، مفقود، مفقودالاثر، ناپدید، خودباخته، تباه‌شده، ضایع، نابود،
(متضاد) یافته

فارسی به آلمانی

گمشده

Irre, Verloren

فرهنگ عمید

قاره

هریک از قطعات پنج‌گانۀ وسیع و پیوستۀ خشکی‌های زمین: قارۀ آسیا، قارۀ اروپا،
برّه،
* قارۀ سیاه: [مجاز] افریقا،

معادل ابجد

قاره گمشده

675

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری