معنی قادر
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(دِ) [ع.] (اِفا.) توانا، نیرومند.
فرهنگ عمید
باقدرت، توانا، نیرومند،
حل جدول
توانا
فرهنگ واژههای فارسی سره
توانا، توانمند، نیرومند
مترادف و متضاد زبان فارسی
باقدرت، پرتوان، توانا، زورمند، قدر، قوی، مقتدر،
(متضاد) قاصر، ناتوان
فارسی به انگلیسی
Able, Able _, Capable
نام های ایرانی
پسرانه، دارای قدرت، توانا، از نامهای خداوند
عربی به فارسی
توانا بودن , شایستگی داشتن , لایق بودن , قابل بودن , مناسب بودن , اماده بودن , ارایش دادن , لباس پوشاندن , قادر بودن , قوی کردن , راهی شدن , روانه شدن , حرکت کردن , رخت بربستن , قاتل وار , کشنده , سبع
فرهنگ فارسی هوشیار
توانا، با قدرت، مقتدر، نامی از نامهای خدایتعالی
فرهنگ فارسی آزاد
قادِر، توانا- نیرومند- دارای قدرت- از اوصاف الهی است،
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
305