معنی فیسو
لغت نامه دهخدا
فیسو. (ص نسبی) بسیارکبر. که بسیار فیس کند. (یادداشت مؤلف). رجوع به فیس و فیس کردن شود.
حل جدول
آدمی را گویند که فیس بکند.
آدمی را گویند که فیس بکند
آدمی را گویند که فیس بکند.
فیسو
آدمی را گویند که فیس بکند
فیسو
فرهنگ معین
(ص فا.) (عا.) افاده کننده.
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عوامانه
آدمی را گویند که فیس بکند.
مترادف و متضاد زبان فارسی
افادهدار، بوالفضول، پرادعا، پرمدعا، خودستا، فضول، فیسو، گندهدماغ، متکبر، مغرور،
(متضاد) بیافاده
معادل ابجد
156