معنی فهلویات
لغت نامه دهخدا
فهلویات. [ف َ ل َ وی یا] (اِ) ج ِ فهلوی و فهلویه. (فرهنگ فارسی معین). || به ترانه های ملی ایران اطلاق شده است. رجوع به فهلویه شود.
اورامنان
اورامنان. [م َ] (اِ) ملحونات فهلویات از بحر هزج مسدس محذوف یعنی هر مصراع به وزن مفاعیل ٌ مفاعیل ٌ فعول ٌ است. (یادداشت بخط مؤلف).
فهلویه
فهلویه. [ف َ ل َ وی ی َ / ی ِ] (ص نسبی، اِ) پهلوی. مؤنث فهلوی. (فرهنگ فارسی معین). || کلمه یا جمله ای که به زبان پهلوی باشد. || شعری که به یکی از زبانهای محلی ایران - جز زبان ادبی و رسمی - به وزنی ازاوزان عروضی یا هجایی سروده شده و بخشی از آنها در قالب دوبیتی است. ج، فهلویات. (فرهنگ فارسی معین).
رامند
رامند. [م َ] (اِخ) از بلوکات قزوین، حد شمالی بلوک دشت آبی، غربی خزرود و ابهررود و افشاریه، جنوبی خرقان و شرقی زهرا، در دامنه ٔ کوهی واقع است.و ایل شاهسون اینانلو با 150 خانوار در اینجا مسکن دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 371). کوه رامند درقبلی قزوین و شمالی خرقان است و مردم نشین است و در او دیه ها، و زراعت و بلندی عظیم ندارد اما ذکرش در فهلویات بسیار آمده. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 195).
مصراع
مصراع. [م ِ](ع اِ) نیمه ٔ در که به هندی کواراست.(منتهی الارب). یک لنگه از دو لنگه ٔ در. ج، مصاریع.(ناظم الاطباء). یک پاره از دو پاره ٔ دری دولختی.(المعجم ص 30)... تخته ٔ در را گویند.(از کشاف اصطلاحات الفنون). یک لت از دو لت در. لت. لخت. لنگه ٔ در.(یادداشت مؤلف). طبقه. طبق. ج، مصارع.(مجمل اللغه). مصراع و مصرع هر دو درست است به معنی یک تخته در که آن را لخت در و طبقه ٔ در نیز گویند. و به هندی کوار نامند.(از غیاث)(آنندراج): درِ آتشکده بکندند و آن دو مصراع بودند از طلا و آن را برکندند و به پیش حجاج بردند.(ترجمه ٔ تاریخ قم ص 90). ||(اصطلاح عروض) نیم بیت.(دهار). نیم بیت شعر.(مهذب الاسماء). نیمه ٔ شعر.(منتهی الارب). یک لنگه از شعر.(ناظم الاطباء). هر نیمه از دو نیمه ٔ بیت که در متحرکات و سواکن به هم نزدیک باشند و هر یک را بی دیگری بتوان انشا و انشاد کرد.(المعجم ص 30). نیمه ٔ بیت را از آن جهت مصراع خوانند که همچنانکه از در دو طبقه هر کدام طبقه را که خواهند باز و فراز توان کرد بی دیگری نتواند بود و چون هر دو طبقه را به هم فرازکنند یک در باشد، از بیت نیز هر کدام مصراع را که خوانند بی دیگری بیت نتواند بود.(غیاث)(آنندراج). مصراع نصف بیت را گویند. در اصطلاح بلغا آن است که از سه قالب یا چهار قالب مرکب شده باشد، کمتر و بیشتر روانیست که آن از قبیل نظم نبود، اگرچه منقول است که بزرگی یک مصراع برحسب قانون و مصراع دوم دراز گفته:
مصراع اول:
آب را و خاک را بر سر زنی سر نشکند.
مصراع دوم:
آب را و خاک را یک جا و اندر هم کنی خشتی پزی...
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
یک نیمه ٔ شعر. نصف یک بیت، چنانکه «چو ایران نباشد تن من مباد» یک مصراع است و مصراع دوم آن «بدین بوم و بر زنده یک تن مباد» باشد که جمعاً یک بیت اند و مصراع صحیح است و به این معنی ظاهراً «مصرع » در عربی نیامده است.(یادداشت مؤلف). صاحب آنندراج گوید: رنگین، موزون، تند، شوخ، بلند، رسا، برجسته از صفات و انگشت، سر، نخل، کوچه از تشبیهات مصراع است.(از آنندراج): چنانکه بیشتر فهلویات که اغلب ارباب طبع مصراعی از آن بر مفاعیلن مفاعیلن فعولن که از بحر هزج است می گویند و مصراعی بر فاعلاتن مفاعیلن فعولن که بحر مشاکل است از بحور مستحدث می گویند.(المعجم ص 28).
فرهنگ عمید
اشعار و ترانههایی که به لهجههای محلی یا روستایی سروده شده، مانند اشعار باباطاهر عریان و ترانههایی که در فارس، کرمان، و بعضی نواحی دیگر متداول است،
حل جدول
اشعارها و ترانه هایی که به لهجه های محلی ایرانی سروده می شده است
اشعارها و ترانههایی که به لهجههای محلی ایرانی سروده میشده است.
اشعارها و ترانه هایی که به لهجه های محلی ایرانی سروده می شده است
فهلویات
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی هوشیار
(تک: فهلویه) از ریشه ی پارسی آن چه به زبان پهلوی باشد خسروانی (اسم) جمع فهلویه و فهلوی.
اورامن
(اسم) لحنی از موسیقی قدیم تقریبا مطابق بحر هزج مسدس که فهلویات را بدان میخواندند.
فهلویه
مونث فهلوی، کلمه یا جمله ای که بزبان پهلوی باشد، شعری که به یکی از زبانهای محلی ایران (جز زبان ادبی و رسمی) بوزنی از اوزان عروضی هجایی سروده شده و بخشی از آنها در قالب دو بیتی است جمع: فهلویات فهلویه مثال: من که بوسسته بی لو باره جانان جه هر کی لو بدند آن ها نگیر ام.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
532