معنی فن آوری

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عصر فن آوری

زمانه فن آوری

کلمات بیگانه به فارسی

عصر فن آوری

زمانه فن آوری

فارسی به انگلیسی

حل جدول

فن آوری

معادل فارسی تِکنولوژی

تکنولوژی

معادل فارسی تکنولوژی


فن آوری روز دنیا

نانو

لغت نامه دهخدا

آوری

آوری. [وَ] (حامص) در استخوان آوری، بارآوری، بخت آوری، بیخ آوری، تناوری، جان آوری، خارآوری، خطآوری، دل آوری، دنبه آوری، دین آوری، ریش آوری، زبان آوری، زورآوری، سروآوری، سودآوری، شتاب آوری، کین آوری، گندآوری ونظائر آن به معنی آوردن و آوریدن باشد:
میان را ببستی بکین آوری
بایران نکردی کسی سروری.
فردوسی.
یکی سرو فرمود کشتن بدست
بدین آوری راه پیشین ببست.
فردوسی.

آوری. [وَ] (ص نسبی) موقن. مؤمن. معتقد. صاحب یقین. گرویده:
کسی کو بمحشر بود آوری
ندارد بکس کینه و داوری.
ابوشکور.
|| یقین و درست. (صحاح الفرس). || (ق) بی خلاف. بالقطع:
مردمان هموار دانند، آوری
کز نهان من تو خود آگه تری (کذا).
رودکی.
یکی گفت ما را بخوالیگری
بباید بر شاه رفت، آوری
وزآن پس یکی چاره ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن
مگر زین دو تن را که ریزند خون
یکی را توان آوریدن برون.
فردوسی.


فن فن

فن فن. [ف ِ ف ِ] (اِ صوت) حکایت صوت بینی در حالت زکام. (یادداشت مؤلف). رجوع به فن و فن شود.


فن

فن. [ف َن ن] (ع ص، اِ) هو فن علم، او نیکوپاینده و قیام ورزنده در علم است. (منتهی الارب).

فرهنگ فارسی هوشیار

آوری

‎ در بعضی کلمات مرکب معنی دارندگی و صاحبیت دهد: بخت آوری پرند آوری جاناوری.

ترکی به فارسی

فن

فن

فرهنگ عمید

آوری

صاحب‌یقین، باایمان، معتقد، گرویده: کسی کاو به محشر بُوَد آوری / ندارد به کس کینه و داوری (ابوشکور: شاعران بی‌دیوان: ۱۰۶)،

فارسی به عربی

فن

احتیال، تقنی، فن، اِحْتِرافٌ

عربی به فارسی

فن

هنر , فن , صنعت , استعداد , استادی , نیرنگ

معادل ابجد

فن آوری

347

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری