معنی فقیر

مترادف و متضاد زبان فارسی

فقیر

بیچاره، بی‌نوا، تنگدست، تهی‌دست، بدبخت، درویش، سائل، غریب، کم‌بضاعت، گدا، محتاج، مسکین، مفلس، ندار، نیازمند،
(متضاد) غنی

فارسی به انگلیسی

فقیر

Depressed, Deprived, Indigent, Needy, Pauper, Penniless, Poor, Have-Not

فارسی به ترکی

فقیر‬

yoksul, fakir

فارسی به عربی

فقیر

فقیر

فرهنگ فارسی آزاد

فقیر

فَقِیر، بی چیز، محتاج، نیازمند مالی و مادّی، مبتلا به بیماری یا شکستگی ستون فقرات، حفره غرسِ نهال، محلی که آب قنات به سطح می رسد (مَظهر قنات)، (جمع: فُقَراء، فُقُر)،

فارسی به ایتالیایی

فقیر

povero

فرهنگ عمید

فقیر

تنگ‌دست، تهیدست،
فاقد امکانات: شهرستان فقیر،
(تصوف) سالک،

عربی به فارسی

فقیر

تهیدست , تهی , خالی , تنگدست , فقیر , مسکین , بینوا , بی پول , مستمند , معدود , ناچیز , پست , نامرغوب , دون

لغت نامه دهخدا

فقیر

فقیر. [ف َ] (اِخ) دهی است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد، دارای 240تن سکنه. آب آن از چشمه ٔ فقیر و محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فقیر. [ف َ] (ع ص، اِ) درویش که به اندازه ٔ کفایت عیال مال دارد یا درویشی که اندک چیزی دارد و قوت میسر باشد او را. ج، فقراء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). درویش. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی). بی چیز. (یادداشت مؤلف). گدا. بیچاره. نادار. (یادداشت مؤلف). درویش که قوت و کفایت چند روزه ٔ عیال داشته باشد. مسکین. آنکه بسیار محتاج است و هیچ چیز ندارد. (غیاث از منتخب):
برنگ و بوی بهار ای فقیر قانع شو
چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی.
سعدی.
مبادا که گنجی ببیند فقیر
که نتواند از حرص خامش بود.
سعدی.
نه بم دارد آشفته سامان نه زیر
به آواز مرغی بنالد فقیر.
سعدی.
|| شکسته استخوان پشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شتر بینی بریده جهت رام شدن. || گو که نهال خرما نشانند در آن. ج، فُقُر. || جوی گرداگرد نهال خرما. (منتهی الارب). || چاههائی که یکی بسوی دیگری روان باشد. || زمین نرم که در آن چاهها برابر و مقابل کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || دهانه ٔ کاریز و آب راهه ٔ کاریز. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

فقیر

(فَ) [ع.] (ص.) تهیدست، تنگدست.

حل جدول

فقیر

رامق

یک لاقبا

وامانده

تهی دست، بی چیز، ندار

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فقیر

تهی دست، تهیدست، تنگدست

کلمات بیگانه به فارسی

فقیر

تهیدست

فرهنگ فارسی هوشیار

فقیر

گدا، بیچاره، نادار، مسکین، بی چیز

فارسی به آلمانی

فقیر

Arm, Mangelhaft, Schlecht

واژه پیشنهادی

فقیر

صعلوک

معادل ابجد

فقیر

390

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری