معنی فقر و تهیدستی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

تهیدستی

تهیدستی. [ت َ / ت ِ / ت ُ دَ] (حامص مرکب) بی چیزی. فقر. نداری. حالت تهیدست:
دو گوش و دو پای من آهوگرفت
تهیدستی و سال نیرو گرفت.
فردوسی.
تهیدستی و ایمن از درد و رنج
بسی بهتر از بیم با ناز و گنج.
اسدی.
چرا امروز چیزی بازپس ننهی
چرا نندیشی از بیم تهیدستی.
ناصرخسرو.
چو آید رنج باشد، چون شود رنج
تهیدستی شرف دارد بدین گنج.
نظامی.
بمرد از تهیدستی آزادمرد
ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد.
سعدی (بوستان).
مشو اززیردست خویش ایمن در تهیدستی
که خون شیشه را نوشید جام آهسته آهسته.
صائب.
رجوع به تهیدست و تهی و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.


فقر

فقر. [ف ُ] (ع اِ) پهلو و کرانه. ج، فُقَر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

فقر. [ف ِ ق َ] (ع اِ) ج ِ فقره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فقره شود.

فقر. [ف ُ] (ع اِمص) فَقْر. درویشی. خلاف غنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) اندوه. ج، فقور. (منتهی الارب).

فقر. [ف َ ق ِ] (ع ص) شکسته استخوان پشت. (منتهی الارب). || (اِ) گودی که برای کاشتن خرمابن کنده شود. (از معجم البلدان).

فقر. [ف ُ ق ُ] (ع ص، اِ) ج ِ فقیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

فرهنگ فارسی هوشیار

تهیدستی

بی چیزی تنگدستی فقر بی پولی.

فرهنگ عمید

فقر

تنگ‌دستی، تهیدستی، ناداری، درویشی،
کمبود چیزی: فقر آهن در بدن،
(تصوف) [قدیمی] از مراحل سلوک که عبارت است از نیازمندی به خدای‌تعالی و بی‌نیازی از خلق،
[قدیمی] احتیاج،

کلمات بیگانه به فارسی

فقر

تهیدستی، نداری

فارسی به عربی

فرهنگ معین

فقر

(فَ قْ) [ع.] (اِمص.) تهیدستی، تنگدستی.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فقر

نداری، تهیدستی

واژه پیشنهادی

مترادف و متضاد زبان فارسی

فقر

استیصال، افلاس، بی‌چیزی، بی‌نوایی، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، حاجتمندی، درماندگی، درویشی، عسرت، فاقه، فلاکت، مستمندی، گدایی، مسکنت، نداری، نیازمندی، نیستی،
(متضاد) غنا

معادل ابجد

فقر و تهیدستی

1275

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری