معنی فعال و پرکار

حل جدول

فعال و پرکار

اکتیو


پرکار

فعال، کارا

لغت نامه دهخدا

پرکار

پرکار. [پ ُ] (ص مرکب) (مردی...) شدیدالعمل. فعال. که بسیار کار کند. مقابل کم کار. || نقاشی و قلمزنی و قلابدوزی و گلدوزی و تذهیب و گچ بری... و امثال آن که در آن کار بسیار کرده اند. مقابل کم کار. || نقاش (؟). (رشیدی). || مشغول. پرمشغله ؟:
چنین گفت پرکار (؟) چرخ بلند
که آمد بدین پادشاهی گزند.
فردوسی.
طبعم ز تو پرکار و دل از رنج تو پربار
رازم ز تو پیدا و تن از ضعف نه پیدا.
مسعودسعد.

پرکار. [پ َ] (اِ) پرگار. فرجار. رجوع به پرگار شود.


فعال

فعال. [ف َع ْ عا] (ع ص) بسیار کننده. کاری. پرکار. (فرهنگ فارسی معین):
تویی وهاب مال و جز تو واهب
تویی فعال جود و جز تو فاعل.
منوچهری.
- عقل فعال، عقل دهم. عقل فیاض. روح القدس. (از فرهنگ فارسی معین):
غواص چه چیز عقل فعال
شاینده بعقل یک پیمبر.
ناصرخسرو.
- فعال مایشاء، فعال مایرید. رجوع به این دو کلمه شود.

فعال. [ف َ ل ِ] (ع اِ فعل) امرست یعنی بکن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).


ساده پرکار

ساده پرکار. [دَ / دِ پ ُ] (ص مرکب، اِ مرکب) کسی که با وصف سادگی پرکار باشد. (بهارعجم) (آنندراج). || معشوق شوخ و عیار. (غیاث اللغات).

گویش مازندرانی

پرکار

آزموده، باتجربه، پرکار

فرهنگ معین

پرکار

(پُ) (ص مر.) فعال، پرتلاش.

فرهنگ فارسی هوشیار

پرکار

شدید العمل، فعال

مترادف و متضاد زبان فارسی

پرکار

پرتلاش، پرمشغله، تلاشگر، فعال، کاری،
(متضاد) کم‌کار


فعال

پرکار، ساعی، سخت‌کوش، کارآمد، کارآ، کاری، کوشا، مجد،
(متضاد) تن‌آسا

کلمات بیگانه به فارسی

فعال

پرکار، پویا

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فعال

کنشگر، پویا، پرکار، پرکنش

فرهنگ عمید

پرکار

کسی که بسیار کار بکند، فعال،
ویژگی تابلو نقاشی یا پارچۀ قلاب‌دوزی که در آن نقش‌ونگار و ریزه‌کاری بسیار باشد،
ویژگی آنچه در ساختن و درست شدن آن ظرافت به کار رفته باشد،

معادل ابجد

فعال و پرکار

610

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری