معنی فصد

لغت نامه دهخدا

فصد

فصد. [ف َ] (ع مص) رگ زدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد):
به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان
به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا.
خاقانی.
|| قطع نمودن جهت کسی عطا را و درگذرانیدن و روان کردن. (منتهی الارب). قطع و امضای عطا جهت کسی. || شکافتن رگ بیمار را. (از اقرب الموارد).

حل جدول

فصد

رگزنی


رگ زدن

فصد


رگزنی

فصد

مترادف و متضاد زبان فارسی

فصد

حجامت، خونگیری، رگزنی


رگزنی

حجامت، فصد

فارسی به انگلیسی

فصد

Bloodletting

فرهنگ معین

فصد

(فَ صْ) [ع.] (مص م.) رگ زدن، خون گرفتن از طریق نیشتر زدن به رگ.


فصد کردن

(~. کَ دَ) [ع - فا.] (مص م.) رگ زدن، خون گرفتن.

فرهنگ عمید

فصد

رگ ‌زدن و خون گرفتن از ورید،

فرهنگ فارسی هوشیار

فصد

رگ زدن


عمل فصد

خونگیری


فصد کردن

(مصدر) رگ زدن خون گرفتن.

فرهنگ فارسی آزاد

فصد-فصاد

فَصد-فَصاد (فَصَدَ-یَفصَدُ)، رگ زن، کسی که فَصر می کند یعنی به وسیله قطع رگ به منظور معالجه خون می گیرد،

انگلیسی به فارسی

معادل ابجد

فصد

174

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری