معنی فرو پاشیده

حل جدول

فرو پاشیده

نابود کننده، ویران، منهدم شده، فرو ریخته


کشور فرو پاشیده

شوروی

لغت نامه دهخدا

پاشیده

پاشیده. [دَ / دِ] (ن مف) پراکنده. متفرق. برافشانده. برشاشیده. منثور:
از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری
چون بر پرند ششتری پاشیده دینار و درم.
لامعی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 97).
|| فروریخته:
زبس خون که هر جای پاشیده بود
زمین همچو روی خراشیده بود.
اسدی.


صحبت پاشیده

صحبت پاشیده. [ص ُ ب َ ت ِ دَ / دِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) صحبت تمام شده. محفل از هم گسیخته:
گوشه گیری با حضور دل عجایب دولتی است
دانه ٔ دام هما کن صحبت پاشیده را.
محسن تأثیر.


فرو

فرو. [ف َرْوْ] (ع اِ) پوستین. ج، فِراء. (منتهی الارب). چیزی شبیه جبه که از پوست حیوانات چون خرگوش و روباه و سمور دوزند. ج، فراء. (اقرب الموارد).

فرو. [ف َ رَ / رُو] (از ع، اِ) نوعی از پوستین روباه باشد و آن گرمترین پوستین است، بعد از آن سمور و سپس قاقم. (برهان). به این معنی عربی است. ج، فِراء. (از حاشیه ٔ برهان چ معین).

فرهنگ فارسی هوشیار

پاشیده

(اسم. پاشیدن) پراگنده متفرق بر افشانده منثور، ریخته ریخته شده فرو ریخته.


پاشیده شدن

(مصدر) پراکنده شدن برافشانده شدن افشانده شدن، ریخته شدن برشاشیده شدن. یا از هم پاشیده شدن. از هم متلاشی شدن.

فرهنگ عمید

پاشیده

ریخته‌شده، پراکنده‌شده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پاشیده

پراکنده، فروریخته، متفرق، متلاشی،
(متضاد) منسجم

فرهنگ معین

پاشیده

پراکنده، متفرق، ریخته، ریخته شده. [خوانش: (دِ) (ص مف.)]


فرو

(فِ رُّ) [فر.] (ص. اِ.) ترکیبی است از آهن با کمترین مقدار اکسیژن مانند اکسید فرو (FeO) که گرد سیاه رنگی است که از تجزیه کربنات آهن در پناه هوا و یا احیای اکسید آهن بر اثر ئیدروژن بدست می آید.

گویش مازندرانی

فرو

فرو پست نشیب پایین

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

معادل ابجد

فرو پاشیده

608

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری