معنی فرومایه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
دون، پست، خسیس، مفلس، نادان، بی هنر. [خوانش: (~. یِ) (ص مر.)]
فرهنگ عمید
پست، ناکس، بدسرشت،
[قدیمی] فقیر، مفلس،
[قدیمی] بیفضلوهنر، نادان، کممایه: ندهد هوشمند روشنرٲی / به فرومایه کارهای خطیر (سعدی: ۱۶۰)،
[قدیمی] بیارزش: بیت فرومایهٴ این منزحف / قافیهٴ هرزۀ آن شایگان (خاقانی: ۳۴۳)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بدسرشت، بیآبرو، بیاعتبار، بیسروپا، بیقدر، پست، پستفطرت، جلب، حقیر، خسیس، خوار، دنی، دون، دونهمت، ذلیل، رذل، رذیل، زبون، سفله، کنس، متذلل، ناچیز، ناستوده، ناکس، نانجیب، وغب،
(متضاد) جلیل
فارسی به انگلیسی
Abject, Base, Cad, Caddish, Decadent, Dirty, Effete, Gross, Ignoble, Insignificant, Low, Lowbred, Mean, Menial, Rogue, Scamp, Sordid, Varlet, Vile, Villainous
فارسی به عربی
دنیی، سریر، مستوی واطی، منحط
فارسی به آلمانی
Erniedrigt, Kriechend, Unterw.rfig, Unterwu.rfig, Vera.chtlich [adjective], Verworfen
معادل ابجد
342