معنی فروشکوه

حل جدول

فروشکوه

اورند،افرند ،فرهی، عظمت، هیبت

فرهنگ عمید

بافر

دارای فروشکوه، باشکوه،


فروزانفر

فر فروزان، دارای فروشکوه درخشان،


فروهیده

عاقل، خردمند، دانا،
پسندیده، شایسته: هرکه فرهنگ از او فروهیده‌ست / تیزمغزی از او نکوهیده‌ست (عنصری: ۳۶۴)،
دارای فروشکوه،


افرنگ

تخت پادشاهی،
فروشکوه،
زیب و زیبایی: فر و افرنگ به تو گیرد دین / منبر از خطبهٴ تو آراید (دقیقی: ۹۸)،


فرهی

دارای فره‌ بودن،
فروشکوه، شوکت و جلال: به‌ مردی و دانایی و فرّهی / بزرگی و آیین شاهنشهی (فردوسی: ۷/۲۳۵)،


دبدبه

فروشکوه، تشریفات،
[قدیمی، مجاز] سروصدای موکب سلاطین و بزرگان در حال حرکت،
[قدیمی] صدای برخورد سم چهارپایان به زمین،
[قدیمی] بانگ طبل و دهل،


اورند

تخت پادشاهی، سریر،
[مجاز] فروشکوه و زیبایی، شٲن و شوکت: سیاوش مرا خود چو فرزند بود / که با فرّ و با برز و اورند بود (فردوسی: ۴/۳۳۹)،


اورنگ

عقل و دانش،
سریر، تخت پادشاهی،
[مجاز] فروشکوه و زیبایی، جاه و جلال: جهان خیره ماند ز فرهنگ او / از آن برز و بالا و اورنگ او (عنصری: ۳۶۱)،


طاق

سقف قوسی‌شکل که با آجر بر روی اتاق، درگاه، پل، یا جای دیگر می‌سازند: بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد / یا طاق فرود آید یا قبله کج آید (سعدی: لغت‌نامه: طاق)،
خمیدگی محراب، کمان، ابرو، و مانند آن،
طاقچه،
[قدیمی] آسمان،
[قدیمی] = طیلسان
[قدیمی] ایوان،
[قدیمی] طاقه، توپ: چند طاق جامه،
* طاق ابرو: [مجاز] خمیدگی ابرو، هلال ابرو، کمان ابرو،
* طاق ازرق: [قدیمی، مجاز] آسمان،
* طاق خضرا: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق طارم: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق فیروزه: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق کُحلی: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق لاجوردی: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق مقرنس: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق مینا: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق نصرت: چوب‌بست و آذین‌بندی شبیه طاق که در جشن‌ها یا هنگام ورود پادشاهان به‌ شهری برپا می‌کنند،
* طاق نیلوفری: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق‌وطرم: (اسم مصدر) ‹طاق‌وطرنب، طاق‌وترنب، طاق‌وطارم، طاق‌وطرنبین› [قدیمی، مجاز] کرّوفر و خودنمایی، فروشکوه، طمطراق: خلق را طاق‌وطرم عاریتی‌ست / امر را طاق‌وطرم ماهیتی‌ست ـ از پی طاق‌وطرم خواری کشند / بر امید عز در خواری خوشند (مولوی: ۲۳۴)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

طاق‌وطرم

کروفر، طمطراق، فروشکوه، طاق‌وطرنب، شکوه‌وجلال، طاق وطارم، خودنمایی، تظاهر


طنطنه

تجمل، جاه‌وجلال، طمطراق، فروشکوه، کروفر، شوکت، جاه، آوازه، شهرت، صدای ساز، بانگ بربط، صدا، نوای رود

فرهنگ فارسی هوشیار

طاق و ترم

(اسم) کرو فر طمطراق فروشکوه: نقل است که یک شب هارون الرشید فضل برمکی را. . . گفت که امشب مرا ببرمردی بر که مرا بمن نماید که دلم از طاق و طارم تنگ آمده است.


طاق و طارم

(اسم) کرو فر طمطراق فروشکوه: نقل است که یک شب هارون الرشید فضل برمکی را. . . گفت که امشب مرا ببرمردی بر که مرا بمن نماید که دلم از طاق و طارم تنگ آمده است.


طاق و ترنب

طاق و طارم: در پارسی تاک و تارم باید نوشته شود ‎- فر و شکوه زر و زیور کاخ و ایو (اسم) کرو فر طمطراق فروشکوه: نقل است که یک شب هارون الرشید فضل برمکی را. . . گفت که امشب مرا ببرمردی بر که مرا بمن نماید که دلم از طاق و طارم تنگ آمده است.

معادل ابجد

فروشکوه

617

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری