معنی فروزان

فروزان
معادل ابجد

فروزان در معادل ابجد

فروزان
  • 344
حل جدول

فروزان در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

فروزان در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • تابان، درخشنده، روشن، منور، نورانی، وهاج
فرهنگ معین

فروزان در فرهنگ معین

  • (فُ) (ص فا.) تابان، درخشان.
لغت نامه دهخدا

فروزان در لغت نامه دهخدا

  • فروزان. [ف ُ] (نف) صفت فاعلی از فروختن. افروزنده. درخشنده. (حاشیه ٔ برهان چ معین). تابنده. (صحاح الفرس). روشن. درخشان. فروزنده:
    که فرزند آن نامور شاه بود
    فروزان چو در تیره شب ماه بود.
    فردوسی.
    تهمتن چو بشنید آن خواب شاه
    ز باز و ز تاج فروزان چو ماه.
    فردوسی.
    فروزان یکی شمع بنهاد پیش
    سخن راند هر گونه از کم و بیش.
    فردوسی.
    از خاکستر آتشی فروزان کرد. (تاریخ بیهقی).
    جوانی همه پیکرش نیکوی
    فروزان از او فره ٔ خسروی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

فروزان در فرهنگ عمید

فارسی به انگلیسی

فروزان در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

فروزان در فارسی به عربی

نام های ایرانی

فروزان در نام های ایرانی

  • دخترانه، تابان، درخشان، شعله ور، مشتعل، روشن، درخشنده
فرهنگ فارسی هوشیار

فروزان در فرهنگ فارسی هوشیار

  • درخشنده، افروزنده، تابنده، روشن
فرهنگ پهلوی

فروزان در فرهنگ پهلوی

فارسی به آلمانی

فروزان در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید