معنی فرمانده سپاه
واژه پیشنهادی
سپه سالار
صاحب جیش
سپَهبَد
خرقه پوش
فرمانده سپاه نمرود
ابرهه
فرمانده سپاه خشایارشاه
اتانس
تیگران
فرمانده سپاه حضرت داود
یوآب
حل جدول
سالار
فرمانده سپاه قزلباش
نجم ثانی
فرمانده سپاه کارتاژ
هانیبال
فرمانده سپاه قدیم
بگ
فرمانده سپاه فیل
ابرهه
فرمانده سپاه حضرت داوود
یوآب
لغت نامه دهخدا
فرمانده. [ف َ دِه ْ] (نف مرکب، اِ مرکب) حاکم و آمر. (آنندراج). کسی که حکم و فرمان میدهد و امر می کند. (ناظم الاطباء):
چاکران تو همه فرماندهان عالمند
ای همه فرماندهان پیش تو در فرمان بری.
سوزنی.
ای حاکم کشور کفایت
فرمانده فتوی ولایت.
نظامی.
زنی فرمانده است از نسل شاهان
شده جوش سپاهش تا سپاهان.
نظامی.
گر زر و گر خاک ما را بردنی است
امر فرمانده به جای آوردنی است.
مولوی.
ندانم که گفت این حکایت به من
که بوده ست فرماندهی در یمن.
سعدی (بوستان).
|| کسی که حکم را اجرا می کند. || سردار و امیر و پادشاه. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح نظامیان، افسری را گویند که یک یا چند واحد نظامی در تحت فرمان وی باشد: فرمانده گروهان. فرمانده گردان. فرمانده هنگ. فرمانده تیپ. فرمانده لشکر. فرمانده سپاه.
معادل ابجد
448