معنی فرماندهی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ عمید
(نظامی) شغل و عمل فرمانده،
[قدیمی] حکومت،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
امارت، پیشوایی، حکمرانی، سرداری
فارسی به انگلیسی
Command, Headship
فرهنگ فارسی هوشیار
عمل و شغل فرمانده حکومت امارت امیری، ریاست واحدی از سربازان.
معادل ابجد
390