معنی فرمانبردار

حل جدول

فرمانبردار

‌طاع

حرف‌شنو

حرف شنو


فرمانبردار گشتن

رام شدن، تسلیم گشتن


فرمانبردار رئیس

مرئوس


مطیع و فرمانبردار

عبید

مترادف و متضاد زبان فارسی

فرمانبردار

تابع، حرف‌شنو، رام، مطیع، منقاد

فارسی به آلمانی

واژه پیشنهادی

فرمانبردار

فرمانی

غاشیه بردوش


مطیع و فرمانبردار

بنده

گردن نهاده

فارسی به انگلیسی

فرمانبردار

Biddable, Loyal, Subordinate, Tame

فارسی به عربی

فرمانبردار

متزلف، مطیع

فرهنگ فارسی هوشیار

فرمانبردار

(صفت) مطیع تابع. توضیح بعضی این کلمه را به فتح ب خوانند از مصدر فرمان برداشتن. ولی این مصدر در فارسی مستعمل نیست و این ترکیب صفت فاعلی است از فرمان بردن. نامبردار باربردار.

معادل ابجد

فرمانبردار

778

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری