معنی فرصت یافتن

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

فرصت یافتن

(مصدر) موقع مناسب برای اجرای کاری یافتن، دست یافتن.


مجال یافتن

فرصت یافتن، جولانگاه یافتن

حل جدول

فرصت یافتن

انتهاز


فرصت

مجال و وقت

مجال

فرهنگ عمید

فرصت

وقت مناسب برای کاری،
زمان، وقت،
* فرصت دادن: (مصدر لازم) وقت و مجال دادن به‌ کسی برای انجام کاری،
* فرصت داشتن: (مصدر لازم) وقت مناسب داشتن برای انجام دادن کاری،
* فرصت‌ یافتن: (مصدر لازم) به‌دست آوردن وقت مناسب برای انجام کاری،

لغت نامه دهخدا

فرصت

فرصت. [ف ُ ص َ] (ع اِ) فُرصه. نوبت. (اقرب الموارد). موقع. مجال. (ناظم الاطباء): اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فایت شود. (کلیله و دمنه). یاد کرده می آید ضایع گردانیدن فرصت. (کلیله و دمنه). در آن فرصت که من در خدمت مولانا سعدالدین... می بودم. (انیس الطالبین ص 142). در یک فرصت که حضرت خواجه ٔ ما قدس اﷲ روحه در قرشی بودند. (انیس الطالبین ص 139). باز به مرو آمد و بعد از فرصتی بار گیر به هرات رفت. (از رشحات علی بن حسین کاشفی).
- به فرصت، با استفاده از فرصت. در موقع مناسب: دمنه به فرصت خلوتی طلبید. (کلیله و دمنه).
- فرصت دادن، وقت دادن. مهلت دادن. (یادداشت به خط مؤلف):
بداندیش را جاه و فرصت مده
عدو در چه و دیو در شیشه به.
سعدی.
- فرصت داشتن، وقت داشتن. (یادداشت به خط مؤلف).
- فرصت کردن، وقت داشتن. فرصت داشتن. (یادداشت به خط مؤلف).
- فرصت نکردن، وقت نداشتن. مقابل فرصت کردن.
- کم فرصت، آنکه وقت کافی برای کارهایش ندارد.
|| هنگام لایق و وقت مناسب. (ناظم الاطباء): به وقت و فرصت میفرستاد و ضیعتی نیکو خرید آنجا. (تاریخ بیهقی).میخواهم که در این فرصت خویشتن را بر شیر عرض کنم. (کلیله و دمنه).
حرامش بود نعمت پادشاه
که هنگام فرصت ندارد نگاه.
سعدی.
- فرصت از دست دادن، استفاده نکردن از موقع مناسب.
- فرصت جستن، در پی موقع مناسب بودن: خواجه همه روزه فرصت می جست. (تاریخ بیهقی). همیشه... فرصت جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی. (تاریخ بیهقی). اگر کسی خوابی بیند و فرصتی جوید آن دیدن و آن فرصت چندان است که ما بر تخت پدر نشینیم. (تاریخ بیهقی). دمنه روزی فرصت جست. (کلیله و دمنه).
- فرصت جو، فرصت جوی. آنکه در پی موقع مناسب باشد. (یادداشت به خط مؤلف). آنکه مترصد وقت و منتظر فرصت باشد. (آنندراج): نامه ها رسیده که فرصت جویان می جنبند. (تاریخ بیهقی). دست به دست کنید تا فرصت جویان را برانداخته آید. (تاریخ بیهقی). ما را داماد و خلیفه باشد و شر این فرصت جوی دور شود. (تاریخ بیهقی).
- فرصت جویی، فرصت جستن: خراسان را فروگذاشتن با بسیار فتنه و خوارج و فرصت جویی. (تاریخ بیهقی).
- فرصت شماردن (شمردن)، از فرصت استفاده کردن. موقع را مناسب دیدن. حداکثر استفاده کردن از چیزی. (از یادداشت به خط مؤلف):
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست
در میان این و آن فرصت شمر امروز را.
سعدی.
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار.
سعدی.
ز خود بهتری جوی و فرصت شمار
که با چون خودی گم کنی روزگار.
سعدی.
فرصت شمر طریقه ٔ رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست.
حافظ.
فرصت شمار صحبت کز این دوروزه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن.
حافظ.
- فرصت طلب، فرصت جو. هنگام جو. مترصد. (یادداشت به خط مؤلف).
- فرصت طلب کردن، فرصت جستن. فرصت جویی کردن:
ملک فرصت طلب میکرد بسیار
که با شیرین کند یک نکته برکار.
نظامی.
- فرصت طلبی، فرصت جویی.
- فرصت غنیمت دانستن، فرصت شمردن. از فرصت استفاده کردن: گفت از جاهت اندیشه همی کردم. اکنون که درچاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم. (گلستان).
- فرصت غنیمت شمردن، انتهاز. (از تاج المصادر بیهقی).
- فرصت نگاه داشتن، فرصت جستن. منتظر فرصت بودن: فرصت نگاه میداشت و حیلت میساخت. (تاریخ بیهقی). قابیل دل بر کینه نهاد و فرصت نگاه میداشت که او را چگونه کشد. (قصص الانبیاء ص 24). پس فرصت نگاه داشتند که سر بر سجده نهاد، یکباره سنگ برگرفتند و بر سر او زدند. (قصص الانبیاء ص 32). شخصی به تجسس ایشان برگماشتند و فرصت نگاه میداشتند. (گلستان).
نگه دار فرصت که عالم دمی است
دمی نزد دانا به از عالمی است.
سعدی.
- فرصت یافتن، به دست آوردن وقت مناسب: فرصتی یابد و شری به پا کند. (تاریخ بیهقی). انوشروان میخواست کی فرصتی یابد و پدر را از آن منع کند. (ابن بلخی). فرصتی یافت و جامه ببرد. (کلیله و دمنه).
به مهد آوردنش رخصت نمی یافت
به رفتن نیز هم فرصت نمی یافت.
نظامی.
باغبان را خار چون در پای رفت
دزد فرصت یافت کالا برد تفت.
مولوی.
|| مناسبت و موافقت. || دست یافت و دسترس. || مساعدت روزگار. (ناظم الاطباء). فراغت:
چو دستت رسد مغزدشمن برآر
که فرصت فروشوید از دل غبار.
سعدی.
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است.
حافظ.
رجوع به فرصه شود.

فرصت. [ف ُ ص َ] (اِخ) شیرازی. سیدمیرزا محمدنصیر حسینی، ملقب به فرصت الدوله و متخلص به فرصت و معروف به «میرزاآقا» در ماه رمضان سال 1271 هَ.ق. از یک خانواده ٔ ادب پرور، در شهر شیراز پا به عرصه ٔ وجود گذاشت. پدرش میرزا جعفر متخلص به «بهجت »، پسر میرزا کاظم «شرفا» و میرزا کاظم فرزند میرزا نصیر جهرمی معروف به نصیر اصفهانی است... فرصت از کودکی علاقه ٔ خاصی به تحصیل علوم و فنون مختلف داشت. در آغاز جوانی در صرف و نحو و منطق و حکمت و حساب و هیأت و هندسه و اسطرلاب سرآمد اقران بود و به زبان انگلیسی آشنایی یافت. قسمت عمده ٔ تحصیلاتش را در خدمت شیخ مفید، متخلص به «داور» که از علمای مشهور فارس و صاحب تألیفات متعدد به فارسی و عربی بود به انجام رسانید و از شاگردان برجسته ٔ محضر او گردید و استادش در ستایش او گفته است:
فرصت آن شمع جمع اهل هنر
که ندارد قرین ز نوع بشر
فیلسوفان دهر را شاید
که به فضل وهنر شود رهبر.
بنا به نوشته ٔ خود او در سی ودوسالگی به دیدار سیدجمال الدین اسدآبادی نائل شد واو را در بوشهر ملاقات کرد و دیدارهای بعد موجب دوستی آن دو گردید و پاره ای از سخنان گرانبهای سیدجمال الدین در یادداشتهای او منقول است. فرصت چندی نیز در شیراز مدرس علوم ادبی و عربی بود و طلاب از محضرش استفاده میکردند. هنگامی که شعاع السلطنه فرزند مظفرالدین شاه از شیراز به تهران بازگشت فرصت را با خود به دربار آورد و معلم و ندیم خود ساخت و چون در دربار تقرب یافت شاه او را لقب فرصت الدوله داد. هنگام انقلاب مشروطیت فرصت در تهران بود و در سازمان جدید وزارت معارف که پس از مشروطیت به وجود آمد او را به ریاست معارف فارس گماشتند و در این مقام به خوبی خدمت کرد. بار دیگر هنگام تأسیس دادگستری او را رئیس عدلیه ٔ فارس کردند و سپس دوباره شغل ریاست معارف و فوائد عامه و مدتی هر دو شغل فرهنگ و دادگستری را بدو سپردند. در اواخر عمر به کلی منزوی شد و به مطالعه و تحقیق پرداخت و غالب اوقات به گفته ٔ خودش در حال جذبه و شوق بود. در شرح حالی که به تفصیل از خود نوشته اشاره ای به ازدواج خود نکرده و معلوم میشود تمام عمر را مجرد زیسته و بالطبع برای سیر و سیاحت و مطالعه فرصتی کافی داشته و توانسته است مسافرتهای متعددی کند و هر جاکه می رسیده با ذوق صورتگری و نقاشی از مناظر طبیعی و زیبایی ها تابلوهایی می ساخته است و با استفاده از همین هنر در زمان ناصرالدین شاه، به دستور حاکم فارس (حسینقلی خان نظام السلطنه) سراسر منطقه ٔ فارس و بنادر را در مدتی دراز نقطه به نقطه پیمود و اوضاع جغرافیایی هر نقطه را به رشته ٔ تحریر درآورد و نقشه هائی از نقاط مختلف ترسیم کرد. نام این اثر خود را «آثار عجم » نهاده است. آثار دیگر فرصت، غیر از «آثار عجم » عبارتند از: دریای کبیر مشتمل بر علوم مختلفه، به زبان عربی و فارسی. اشکال المیزان در علم منطق. بحورالالحان در علم موسیقی و عروض. منشآت نثر. رساله ٔ شطرنجیه. مثنوی هجرنامه. مقالات علمی و سیاسی در دو مجلد که بانام مستعار، از زبان شیخی مجعول نگاشته شده است. رساله ای در گرامر خط میخی که ضمن آن اشاراتی به جغرافیای سرزمین هند وجود دارد. رساله در علم هیأت جدید. از همه مهمتر دیوان اشعار او مشتمل بر قصاید، غزلیات، ترجیعات، مسمطات، رباعیات، مثنویات، مراثی، تواریخ و پیوستی از منشآت منثور او. او راست:
تمثال دو زلف و رخ آن یار کشیدم
یک روز و دو شب زحمت این کار کشیدم
اول شدم آشفته ز نقش سر زلفش
آخر به پریشانی بسیار کشیدم.
فرصت بر اثر یک بیماری داخلی مزمن، سحرگاه روز دهم صفر 1339 هَ.ق. / اول آبانماه 1299هَ.ش. در خانه ٔ شخصی خود در شیراز چشم از جهان فروبست و بنا بر آرزوی دیرینه اش در کنار آرامگاه لسان الغیب حافظ به خاک سپرده شد و سنگی را که زیر نظر خود او برای مزارش تراشیده بودند بر گور او نهادند. (نقل با اختصار و تصرف از مقدمه ٔ دیوان او). رجوع به مقدمه ٔ دیوان فرصت و نیز رجوع به رساله ٔ خود او در شرح زندگانیش که در آغاز دیوان به طبع رسیده است، شود.

فارسی به ایتالیایی

فرصت

occasione

فارسی به آلمانی

فرصت

Abstand (m), Leerstelle, Leerzeichen, Raum (m), Zeit (f), Zeitlich, Zeitpunkt (n), Zwischenraum (m), Gelegenheit [noun]

واژه پیشنهادی

فرصت

بارگی-گزک

فرهنگ معین

فرصت

وقت مناسب برای انجام دادن کاری، مجال، وقت. [خوانش: (فُ صَ) [ع. فرصه] (اِ.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فرصت

زمان

فارسی به عربی

فرصت

تشاور، راحه، طلقه، فحم، فرصه، فضاء، متنفس، موسم، وقت، أَجَلٌ

نام های ایرانی

فرصت

پسرانه، زمان، وقت

معادل ابجد

فرصت یافتن

1311

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری