معنی فرجام
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
پایان، انجام، نتیجه. [خوانش: (فَ رْ) [په.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
انجام، پایان، عاقبت، آخر کار،
(حقوق) تجدیدنظر در رٲی دادگاه که توسط دیوان عالی کشور صورت میگیرد،
* فرجام خواستن: (مصدر لازم) (حقوق) تقاضای تجدیدنظر در دعوایی که حکم آن از دادگاه استان صادر شده،
حل جدول
پایان
مترادف و متضاد زبان فارسی
آخر، آخرالامر، اختتام، انتها، انجام، پایان، پسین، خاتمه، ختم، سرانجام، عاقبتالامر، عاقبت، غایت، نهایت، واپسین،
(متضاد) آغاز، ابتدا، اول، بدایت، شروع
فارسی به انگلیسی
Closure, Conclusion, Destiny, Ending, Expiration, Fate, Finis, Finish, Fortune, Ultimate
فارسی به ترکی
son
فارسی به عربی
استنتاج
فرهنگ فارسی هوشیار
خاتمه، آخر، ختام، انتها
فرهنگ پهلوی
پایان، انتها، سرانجام
فارسی به آلمانی
Abschluß (m), Beschluß (m), Entschluss (m), Rückschluß (m), Schluss (m)
معادل ابجد
324