معنی فراغت
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص ل.) بی - تاب شدن، (اِمص.) بی تابی، ناشکیبایی، در فارسی به معنی آسودگی، آسایش. [خوانش: (فَ غَ) [ع. فراغه]]
فرهنگ عمید
آسایش، راحتی، آسودگی: مور گرد آوَرَد بهتابستان / تا فراغت بُوَد زمستانش (سعدی: ۱۶۳)،
(اسم) فرصت، امکان: نه فراغت نشستن نه شکیب رختبستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲: ۴۹۹)،
بهپایان رساندن کاری و رهایییافتن ازآن،
[قدیمی، مجاز] بینیازی: گر دوست را به دیگری از من فراغت است / من دیگری ندارم قائممقام دوست (سعدی۲: ۳۵۸)،
* فراغت یافتن: آسوده شدن از کاری، آسودگی یافتن،
حل جدول
آرامش
فرهنگ واژههای فارسی سره
آسایش
مترادف و متضاد زبان فارسی
آرامش، آزادی، آسایش، آسودگی، استراحت، فرصت، قرار، فرصت، مجال، وقت
فارسی به انگلیسی
Disengagement, Ease, Leisure, Respite, Rest, Vacation
فارسی به عربی
اغاثه، راحه، فرصه
فرهنگ فارسی هوشیار
بی تاب شدن
فارسی به آلمانی
Gelegenheit [noun]
معادل ابجد
1681