معنی فرات

فرات
معادل ابجد

فرات در معادل ابجد

فرات
  • 681
حل جدول

فرات در حل جدول

  • از رودهای عراق
لغت نامه دهخدا

فرات در لغت نامه دهخدا

  • فرات. [ف ُ] (ع ص، اِ) خوشترین آب. (ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی). آب صاف شیرین خوشگوار. (فهرست مخزن الادویه). آب شیرین. (یادداشت بخط مؤلف). آب بسیار گوارا، یا آبی که از فرط گوارایی عطش را بشکند، و در مفرد و جمع یکی است چنانکه گوییم: ماء فرات و میاه فرات، و بندرت بصورت فِرْتان جمع بسته شود. (اقرب الموارد). آب خوش و نیک شیرین. (منتهی الارب):
    دیده از دیدنش نگشتی سیر
    همچنان کز فرات مستسقی.
    سعدی.
    روان تشنه برآساید از کنار فرات
    مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه ترم. توضیح بیشتر ...
  • فرات. [ف ُ] (اِخ) نهر عظیمی است که با دجله پیوندد و هر دوی آنها یک نهر شوند در عبادان و به خلیج فارس ریزند. (اقرب الموارد). حمزه گوید: فرات معرب است، و نام دیگرش فالادرود است زیرا در کنار دجله مانند اسب جنیبتی (یدک کش) است، و در پارسی جنیبت را فالاد گویند. سرچشمه ٔ فرات را در ارمنیه دانسته اند و سپس از قالقیلا که در نزدیکی خلاط است و آن کوهستان را دور میزند و سپس وارد ارض الروم میشود و بسوی کَمْخ می آید و از آنجا بسوی ملطیه راه می پیماید و بطرف سمیساط میرود. توضیح بیشتر ...
  • فرات. [ف ُ] (اِخ) دهی است از دهستان مهتاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان، واقع در پنجاه هزارگزی جنوب صیدآباد و هفت هزارگزی ایستگاه امروان. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل که دارای 450 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات، پنبه، پسته، انگور و حبوب است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. یک باب دبستان و راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). توضیح بیشتر ...
  • فرات. [ف ُ] (اِخ) ابن فرات، کنیه ٔ چهار تن از وزراست. (اعلام المنجد). رجوع به ابن فرات شود. توضیح بیشتر ...
  • فرات. [ف ُ] (اِخ) ابوکریمه. تابعی و محدثه است. رجوع به ابوکریمه شود. توضیح بیشتر ...
  • فرات. [ف ُ] (اِخ) ابن ابراهیم بن فرات کوفی. صاحب تفسیر کبیری است که به شیوه ٔاخبار تألیف شده و بیشتر اخبارش از زبان ائمه است. محدث نیشابوری نام فرات را در کتاب رجال خود آورده و گفته است: مجلسی اخبار او را معتبر دانسته و حسن ضبط آن را تمجید کرده است. (از روضات الجنات ص 511). توضیح بیشتر ...
  • فرات. [ف ُ] (اِخ) ابن حیان العجلی. از بنی سعد است و در زمان جنگ حُنَین اسلام آورده است. وی از معاصران رسول اکرم بوده است. رجوع به تاریخ گزیده ص 242 و امتاع الاسماء ص 112 و 265 شود. توضیح بیشتر ...
  • فرات. [ف ُ] (اِخ) ابن السائب الجزری، مکنی به ابوسلیمان. تابعی است، و نیز مکنی به ابوالعلی است. رجوع به ابوسلیمان شود. توضیح بیشتر ...
  • فرات. [ف ُ] (اِخ) ابن شحناثا الیهودی. طبیب عیسی بن موسی بود و در زمان منصور و خلیفه ٔ عباسی درگذشت. وی از شاگردان ثیاذوق یا ثاذون طبیب مخصوص حجاج بن یوسف بوده است. (از تاریخ علوم عقلی تألیف صفا حاشیه ٔ ص 38). توضیح بیشتر ...
  • فرات. [ف ُ] (اِخ) ابن عبداﷲ مصری. او را سی ورقه شعر است. (ابن الندیم). توضیح بیشتر ...
  • فرات. [ف ُ] (اِخ) قزاز، مکنی به ابوعبداﷲ. تابعی و از روات حدیث است. رجوع به ابوعبداﷲ شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

فرات در فرهنگ فارسی هوشیار

  • خوشترین آب، شیرین خوشگوار، نهر عظیمی است که با دجله پیوندد و هر دوی آنها یک نهر شوند، در عبادان و به خلیج فارس ریزند. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد

فرات در فرهنگ فارسی آزاد

  • فُرات Euphrates، نام رودیست بطول 2740 کیلومتر در غرب کشور عراق که در نزدیکی خلیج فارس با رود دجله یکی شده و شَطُّ العَرَب را تشکیل می دهد و به خلیج فارس می ریزد،. توضیح بیشتر ...
  • فُرات، آب گوارا، دریا،
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید