معنی فرات

لغت نامه دهخدا

فرات

فرات. [ف ُ] (اِخ) ابن فرات، کنیه ٔ چهار تن از وزراست. (اعلام المنجد). رجوع به ابن فرات شود.

فرات. [ف ُ] (اِخ) ابن عبداﷲ مصری. او را سی ورقه شعر است. (ابن الندیم).

فرات. [ف ُ] (اِخ) قزاز، مکنی به ابوعبداﷲ.تابعی و از روات حدیث است. رجوع به ابوعبداﷲ شود.

فرات. [ف ُ] (ع ص، اِ) خوشترین آب. (ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی). آب صاف شیرین خوشگوار. (فهرست مخزن الادویه). آب شیرین. (یادداشت بخط مؤلف). آب بسیار گوارا، یا آبی که از فرط گوارایی عطش را بشکند، و در مفرد و جمع یکی است چنانکه گوییم: ماء فرات و میاه فرات، و بندرت بصورت فِرْتان جمع بسته شود. (اقرب الموارد). آب خوش و نیک شیرین. (منتهی الارب):
دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فرات مستسقی.
سعدی.
روان تشنه برآساید از کنار فرات
مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه ترم.
سعدی.
|| دریا. (منتهی الارب). بحر. (اقرب الموارد).

فرات. [ف ُ] (اِخ) ابوکریمه. تابعی و محدثه است. رجوع به ابوکریمه شود.

فرات. [ف ُ] (اِخ) ابن ابراهیم بن فرات کوفی. صاحب تفسیر کبیری است که به شیوه ٔاخبار تألیف شده و بیشتر اخبارش از زبان ائمه است.محدث نیشابوری نام فرات را در کتاب رجال خود آورده و گفته است: مجلسی اخبار او را معتبر دانسته و حسن ضبط آن را تمجید کرده است. (از روضات الجنات ص 511).

فرات. [ف ُ] (اِخ) ابن حیان العجلی. از بنی سعد است و در زمان جنگ حُنَین اسلام آورده است. وی از معاصران رسول اکرم بوده است. رجوع به تاریخ گزیده ص 242 و امتاع الاسماء ص 112 و 265 شود.

فرات. [ف ُ] (اِخ) ابن شحناثا الیهودی. طبیب عیسی بن موسی بود و در زمان منصور و خلیفه ٔ عباسی درگذشت. وی از شاگردان ثیاذوق یا ثاذون طبیب مخصوص حجاج بن یوسف بوده است. (از تاریخ علوم عقلی تألیف صفا حاشیه ٔ ص 38).

فرات. [ف ُ] (اِخ) ابن السائب الجزری، مکنی به ابوسلیمان. تابعی است، و نیز مکنی به ابوالعلی است. رجوع به ابوسلیمان شود.

فرات. [ف ُ] (اِخ) نهر عظیمی است که با دجله پیوندد و هر دوی آنها یک نهر شوند در عبادان و به خلیج فارس ریزند. (اقرب الموارد). حمزه گوید: فرات معرب است، و نام دیگرش فالادرود است زیرا در کنار دجله مانند اسب جنیبتی (یدک کش) است، و در پارسی جنیبت را فالاد گویند. سرچشمه ٔ فرات را در ارمنیه دانسته اند و سپس از قالقیلا که در نزدیکی خلاط است و آن کوهستان را دور میزند و سپس وارد ارض الروم میشود و بسوی کَمْخ می آید و از آنجا بسوی ملطیه راه می پیماید و بطرف سمیساط میرود. نهرهای کوچکی در آن میریزند که عبارتند از نهرهای سنجه، کیسوم، دَیْصان و بلیخ. فرات پس از آن به قلعه نجم میرسد که در مقابل منبج است و سپس راه خود را از نقاط دَوْسَر، الرقه، رجه مالک بن طوق، عانه و هیت ادامه میدهد و به نهرهای کوچکتری تقسیم میشود و مزارع سواد را مشروب میکنند. از جمله ٔ این نهرهای کوچکتر نهر سورا است که بزرگتر آنها شمرده میشود و دیگر نهرالملک. نهر صرصر، نهر عیسی بن علی و کوثا، نهرسوق اسد و الصراط، نهر کوفه، فرات عتیق و نهر حله بنی مزید است که همان نهر سورا باشد. پس از سیراب شدن مزارع قسمتی از آنها بالای واسط و برخی دیگر میان واسط و بصره به دجله می پیوندند و سرانجام دجله و فرات یکی میشوند و نهرعظیمی تشکیل میدهند که عرض آن نزدیک یک فرسخ است. فرات را فضائل بسیار است، از جمله گفته اند چهار نهر فرات، نیل و سیحون و جیحون از بهشت اند. (معجم البلدان). اکنون فرات به سه نهر تقسیم میشود: البوکمال، الرقه و المیادین و رشته ٔ مرکزی آن دیرالزور. طول این رودخانه 2165 کیلومتر است. (اعلام منجد). یکی از نهرهای مشهور و معظم آسیای غربی است که منبعش در کوههای آسیای صغیر و در ارض روم میباشد و از آنجا به جنوب امتداد می یابد و از حدود شام میگذرد و تا حلب 800 میل راه می پیماید و در این فاصله نهرها و رودهای فرعی بدان وارد میشود. در روی آن کشتیهای بزرگی تا 70 میلی مصب حرکت میکنند. (از قاموس کتاب مقدس):
تیغ تو از کلات فرودآورد هزبر
تیر تو از فرات برآرد نهنگ را.
دقیقی.
ز پیش همایش برون تاختند
به آب فرات اندر انداختند.
فردوسی.
آب زمزم داد بطحایی تو را
از فرات آبی به بطحایی فرست.
خاقانی.
ریگ تو را آب حیات از کجا
بادیه و فیض فرات از کجا.
نظامی.
فالاد. فالادرود. رجوع به فالاد شود.

فرات. [ف ُ] (اِخ) دهی است از دهستان مهتاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان، واقع در پنجاه هزارگزی جنوب صیدآباد و هفت هزارگزی ایستگاه امروان. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل که دارای 450 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات، پنبه، پسته، انگور و حبوب است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. یک باب دبستان و راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


دریای فرات

دریای فرات. [دَرْ ی ِ ف ُ] (اِخ) رود فرات:
دریای فرات شد ولیکن
دریای روان فرات ساکن.
نظامی.
رجوع به فرات در ردیف خود شود.

فرهنگ فارسی آزاد

فرات

فُرات، آب گوارا، دریا،

فُرات Euphrates، نام رودیست بطول 2740 کیلومتر در غرب کشور عراق که در نزدیکی خلیج فارس با رود دجله یکی شده و شَطُّ العَرَب را تشکیل می دهد و به خلیج فارس می ریزد،

حل جدول

فرات

از رودهای عراق

فرهنگ فارسی هوشیار

فرات

خوشترین آب، شیرین خوشگوار، نهر عظیمی است که با دجله پیوندد و هر دوی آنها یک نهر شوند، در عبادان و به خلیج فارس ریزند

معادل ابجد

فرات

681

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری