معنی فاقد بودن
فارسی به انگلیسی
فارسی به آلمانی
لغت نامه دهخدا
فاقد. [ق ِ] (ع ص) آنکه چیزی یا کسی از دست او رفته باشد. (اقرب الموارد). مقابل واجد.
- فاقد چیزی بودن، نداشتن آن. (یادداشت بخط مؤلف).
|| زن شوی یا پسر گم کرده. زن شوی یا پسر مرده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || گاو ماده که بچه اش را دده خورده، و کذا ظبیه فاقد. (منتهی الارب). رجوع به فقد و فقدان شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
گم کننده، از دست رفته، نداشتن آن
فرهنگ معین
نایابنده، کسی که چیزی یا کسی را نداشته باشد، زنی که شوهر یا فرزند خود را از دست داده باشد. [خوانش: (ق ِ) [ع.] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
[مقابلِ واجد] آنکه یا آنچه چیزی را ندارد، محروم، بینصیب،
[قدیمی] ویژگی زنی که شوهر یا فرزند خود را از دست داده،
فرهنگ واژههای فارسی سره
بی
فرهنگ فارسی آزاد
فاقِد، کسی که چیزی را گم می کند یا از دست می دهد یا آنرا ندارد، زنی که شوهر یا اولادش فوت می کند، مجازاً کسی که عزیزش را از دست داده است،
واژه پیشنهادی
عاری
مترادف و متضاد زبان فارسی
وجود داشتن، هستن،
(متضاد) عدم، نبودن، حاضر بودن،
(متضاد) غایب بودن، درحیات بودن، زنده بودن،
(متضاد) مردن، زندگی کردن، زیستن، اقامت داشتن، سکونت داشتن، وجود، هستی،
(متضاد) عدم، فرا رسیدن، شدن
معادل ابجد
247