معنی غیبی و لدنی

حل جدول

غیبی و لدنی

لاهوتی


هاتف غیبی

سروش و ندا دهنده غیبی

لغت نامه دهخدا

لدنی

لدنی. [ل َ دُن ْ نی ی] (ع ص نسبی) منسوب به لدُن. فطری. جبلی. آنچه کسی را بدون سعی او و کوشش غیر، محض بفضل خویش از نزد خود حق تعالی عطا فرموده باشد یا بدون تعلیم غیر از نزد طبیعت ذهن او باشد و این منسوب است به لدن که به معنی نزد است. (غیاث) (آنندراج).
- علم لدنی، علم که بنده را افتد بی واسطه ای و تنها به الهام خدای تعالی باشد:
دل گفت مرا علم لدنی هوس است
تعلیمم کن اگر ترا دسترس است.
خیام.
وخضر که موسی را علم لدنی خواست آموخت امام بود. (جهانگشای جوینی). وقوف عددی اول مرتبه ٔ علم لدنی است. (انیس الطالبین ص 63).


غیبی

غیبی. [غ َ / غ ِ] (ص نسبی) منسوب به غیب. ناپدید و نهفته و پنهان و مخفی و غیرمرئی. (ناظم الاطباء). منسوب به عالم غیب. الهی. ربانی. آسمانی. فلکی. (ناظم الاطباء). رجوع به غَیب شود:
ندای هاتف غیبی ز چارگوشه ٔ عرش
صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.
خاقانی.
دیوان و جان دو تحفه فرستاده ام به تو
گردون بر این دو تحفه ٔ غیبی ثنا کند.
خاقانی.
گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست
بر خاک روضه وار فریبرز بگذرید.
خاقانی.
شه بجای حاجبان خویش رفت
پیش آن مهمان غیبی پیش رفت.
مولوی (مثنوی).
ضیف غیبی را چو استقبال کرد
چون شکر گویی که پیوست او به ورد.
مولوی (مثنوی).
بسا مکاشفات غیبی و مشاهدات لاریبی دست دهد. (مجلس اول سعدی).
|| مقدر. تقدیری. (از ناظم الاطباء).

غیبی. [غ َ] (اِخ) شیرازی. مولانا غیبی از جمله ٔ کاتبان شیراز بود و کمتر کسی مانند او تند مینوشت. گاهی بشعر نیز میل میکرد، این بیت از اوست:
بی روی دلفروزت عشاق را طرب نیست
با ما شبی بسر کن یک شب هزار شب نیست.
(از تحفه ٔ سامی ص 170).

غیبی. [غ َ] (اِخ) جمال المله و الحق و الدین. صاحب مقاصد الالحان گوید: غیبی در انواع علوم ید طولی و مرتبه ٔ اعلی داشت، خصوصاً در علم و عمل موسیقی که همانا کسی بمرتبه ٔ او نرسیده است و نرسد. بحال این فقیر حقیر [عبدالقادر] التفات و اهتمام تمام داشت. در انواع علوم تعلیم و ارشاد میفرمود خصوصاً در این فن (ظ: فن موسیقی) که به یمن همت مبارک ایشان خبرت و مهارت در این علم و عمل بمرتبه ای رسید که بر عالمیان واضح و لایح گشت. (مقاصد الالحان از دانشمندان آذربایجان ص 290).

غیبی. [غ َ] (اِخ) شوشتری. از شاعران شوشتر در عهد واخشتوخان حاکم شوشتر (1042- 1078 هَ. ق.) و معاصر حلمی شوشتری بود. رجوع به الذریعه قسم اول از جزء تاسع ص 264 شود.

غیبی. [غ َ] (اِخ) دهی است کوچک از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 150هزارگزی جنوب خاوری کهنوج سر راه مالرو رمشک - گابریک واقع است. چهار تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

غیبی. [غ َ] (اِخ) دهی است از دهستان دالوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد که در 9هزارگزی باختری زاغه و 8هزارگزی شمال شوسه ٔ خرم آباد به بروجرد قرار دارد. جلگه و سردسیر است. سکنه ٔ آن 212 تن است که به لری لکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از سرآب تاجو تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ساکنان آن از طایفه ٔ دالوند هستند و در زمستان به قشلاق میروند. مزرعه ٔ چم زال جزء این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فرهنگ فارسی هوشیار

لدنی

آنچه کسی را بدون سعی او و کوشش غیر حاصل شود، علم لدنی، علم که بنده را افتد بی واسطه و تنها بالهام خدایتعالی باشد


غیبی

در تازی نیامده نهانیک، مینوک (مصدر) منسوب به غیب مربوط به عالم غیب، الهی ربانی.

فرهنگ معین

لدنی

(لَ دُ نُِ ی) [ع.] (اِ.) فطری، ذاتی.

فرهنگ عمید

لدنی

جبلی، فطری،

فرهنگ فارسی آزاد

لدنی

لَدُنِیّ، فطری، جبلّی،


غیبی

غَیْبِی، پنهانی- اَسرار مستور- از عالم غیب،

معادل ابجد

غیبی و لدنی

1122

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری