معنی غواصی

غواصی
معادل ابجد

غواصی در معادل ابجد

غواصی
  • 1107
حل جدول

غواصی در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

غواصی در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • ژرف‌پیمایی، غوطه‌بازی، غوطه‌وری، مرواریدجویی، غوص، تامل، تعمق، تفکر. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

غواصی در لغت نامه دهخدا

  • غواصی. [غ ُوْ وا] (حامص) (از: غواص + ی، مصدری) غواص بودن. در آب فرورفتن برای به دست آوردن مروارید و مرجان و جز آن. عمل غوّاص. غیاصه:
    شغلم افزون ز شغل غواصی است
    روزیم کم ز روزی کناس.
    مسعودسعد.
    لبش با در به غواصی درآمد
    سر زلفش به رقاصی برآمد.
    نظامی.
    به غواصی بحر درساختن
    گه اندوختن گاهی انداختن.
    نظامی.
    خردمند روی از پذیرش نتافت
    به غواصی در به دریا شتافت.
    نظامی.
    بر عروسان چمن بست صبا هر گهری
    که به غواصی ابر از دل دریا برخاست. توضیح بیشتر ...
  • غواصی. [غ ُوْ وا] (اِخ) از اهل خراسان بود و هر روز پانصد بیت شعر میسرود. عمر اواز نود سال بیشتر بود. از جمله کتب منظوم او، این کتابهاست: روضه الشعراء، قصص الانبیاء، تاریخ طبری، کلیله و دمنه، ساقی نامه و ذخیره ٔ خوارزمشاهی. (از تحفه ٔ سامی ص 174). آیتی در دانشکده ٔ یزدان (ص 313) او را از شهر یزد میداند، و گوید: وی نهصدهزار بیت شعر سروده، از آنجمله «روضه الشهداء» است. آذر در آتشکده (چ شهیدی ص 268) آرد: غواصی در عهد شاه طهماسب صفوی بوده است. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

غواصی در فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

غواصی در فرهنگ فارسی هوشیار

  • در آب فرو رفتن برای بدست آوردن مروارید و مرجان و جز آن
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید