معنی غمگین
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(~.) [ع - فا.] (ص مر.) آن که دارای غم است، اندوهگین، مغموم.
فرهنگ عمید
آنکه غم و غصه دارد، اندوهگین، اندوهناک، غمناک: غم آن کسی خوردن آیین بُوَد / که او بر غمت نیز غمگین بُوَد (اسدی: ۱۰۹)،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
اندو هگین
مترادف و متضاد زبان فارسی
آزرده، افسرده، افسرده، اندوهگین، اندوهمند، اندوهناک، پژمان، تنگدل، حزین، دلتنگ، غمناک، غمین، گرفته، متاثر، متالم، محزون، مغموم، مکدر، ملول، مهموم، ناخرم، ناخوش، ناشاد،
(متضاد) شاد، مسرور
فارسی به انگلیسی
Affected, Cheerless, Downcast, Glum, Heavy-Hearted, Joyless, Long Face, Mirthless, Rueful, Sad, Somber, Sombre, Sorrowful, Spiritless, Unhappy
فارسی به ترکی
üzüntülü, kederli, hüzünlü, efkârlı, gamlı, kederli
فارسی به عربی
اسفل، اشف، حزین، کآبه، مکتیب
فرهنگ فارسی هوشیار
اندوهناک، پژمان، غمنده
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Außer, Bedauernd, Bedaure, Betrieb, Drosseln, Flaum (m), Herzkrank [adjective], Leidtun, Traurig, Verzeihung, Traurig [adjective]
واژه پیشنهادی
آسی
معادل ابجد
1120