معنی غمز
لغت نامه دهخدا
غمز. [غ َ] (ع مص) درخستن به دست. (منتهی الارب). درخستن به دست و سخت افشردن. (آنندراج). سخت افشردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (غیاث اللغات). فشردن. مالش دادن. مالیدن. || گاز گرفتن. دندان زدن. || فروبردن سوزن و امثال آن. (دزی ج 2 ص 227). || به چشم اشارت کردن. غمز بالعین و کذا غمز بالجفن. (منتهی الارب) (آنندراج). به چشم نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). اشارت کردن. (دهار). اشارت کردن به چشم. (غیاث اللغات). ناز وغمزه و حرکت به چشم و ابرو. (برهان قاطع). چشمک زدن. اشاره کردن با چشم و مژه و ابرو و لب:
خطا کرد پرگار غمزش همانا
که رسم جفا بر من آن تنگخو زد.
خاقانی.
سلطان انکار امیر اسماعیل در آن حالت بر نوشتگین دریافت و معاینه رمز و غمز چشم او بدید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 174). || به بدی کس شتافتن و نمامی و سخن چینی وی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج).وشایت. (مقدمه الادب زمخشری). تهمت کردن و سخن چینی. (غیاث اللغات). غمازی. سعایت. تضریب. چغلی کردن:
غمز است هر آنچه آز میگوید
مشنو به گزاف از آز غمازی.
ناصرخسرو.
و نیز بدین قاعده هیچکس غمز و دروغ بر وزیر نتواند کردن. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 92).
خازن کوهند مگو رازشان
غمز نخواهی مده آوازشان.
نظامی.
|| آشکار گردیدن درد و عیب کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || آشکار کردن راز کسی. افشای سر: غمزت علیک نائب دمشق. (دزی ج 2 ص 227). || خمیدن و کژ گردیدن دابه از پای و لنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). خمیدن و کج شدن و لنگ شدن ستور. (از اقرب الموارد). || دست بر دنب و پهلوی تکه نهادن تا فربهی و لاغری وی معلوم نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || نشاندن به زمین. (منتهی الارب).
غمز. [غ َ م َ] (ع ص) مرد سست. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد ضعیف. (اقرب الموارد). || مال هیچکاره و زبون و ستوران لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج). شتران و گوسفندان پست و هیچکاره. (از اقرب الموارد).
غمز کردن
غمز کردن. [غ َ ک َ دَ] (مص مرکب) سخن چینی کردن. سعایت. وشایت. (تاج المصادر بیهقی):
مرا غمز کردند کان پرسخن
به مهر نبی و علی شد کهن.
منسوب به فردوسی (از چهارمقاله ٔ عروضی).
غمز کردندش که اینجا کودکی است
نامد او میدان که در وهم شکی است.
مولوی (مثنوی).
غمز عین
غمز عین. [غ َ زِ ع َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) چشمک زدن. مژه برهم زدن از روی ناز وکرشمه. (ناظم الاطباء). رجوع به غَمز و غَمزه شود.
فرهنگ عمید
اشاره کردن با چشم و ابرو، چشمک زدن، نازوعشوه،
سخنچینی کردن، فاش کردن راز کسی، نمامی، سخنچینی،
* غمز کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سخنچینی کردن، راز کسی را فاش کردن،
فرهنگ فارسی هوشیار
کرشمه، سخن چنیی، راز آشکاری، ناز (مصدر) اشاره کردن به چشم و ابرو، سخن چینی کردن نمامی کردن، (مصدر) آشکار کردن راز کسی افشا کردن سر، (اسم) اشاره به چشم و ابرو، سخن چینی نمامی، (اسم) ناز و غمزه حرکت به چشم و ابرو.
غمز گان
رمن ساختگی از غمزه کرشمه ها
غمز کردن
راز آشکار کردن، سخن چیدن (مصدر) سخن چینی کردن سعایت کردن، (مصدر) سرکسی را فاش کردن راز شخصی را آشکار نمودن.
غمز کاره
سخن چین
فرهنگ معین
(مص ل.) با چشم و ابرو اشاره کردن، سخن چینی کردن، (مص م.) آشکار کردن راز کسی، (اِ.) ناز و کرشمه. [خوانش: (غَ مْ زْ) [ع.]]
مترادف و متضاد زبان فارسی
بدگویی، سخنچینی، سعایت، نمامی، غمزه، ناز
فارسی به انگلیسی
Wink
فرهنگ فارسی آزاد
غَمْز، (غَمَزَ-یَغْمِزُ) با چشم و ابرو اشاره کردن- طعنه زدن- ظاهر شدن عیب و مرض،
معادل ابجد
1047