معنی غلبه کردن
لغت نامه دهخدا
غلبه کردن. [غ َ ل َ ب َ / ب ِ ک َ دَ] (مص مرکب) چیره شدن. چیر شدن. فائق آمدن. صولت. بُهور. بَهر. غَلب. غَلَب. غَلَبَه. غُلبَه. استحواذ. بَذّ؛ غلبه کردن. اِبرار؛ غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی): غلامان تیر انداختن گرفتند و چنان غلبه کردند که کس را از غوریان زهره نبودی که از برج سر برکردندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111). و او کسی است که در حکم بر او غلبه نمیتوان کرد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 310). تنی چند را فروکوفت مردمان غلبه کردند و بیمحابایش بزدند. (گلستان سعدی). در آن فرصت گرگ غلبه کرده بود. (انیس الطالبین ص 154).
غلبه
غلبه. [غ ُ ب َ / ب ِ] (اِ) پرنده ای است سیاه و سفید، و آن را عکه و کلاغ پیسه هم میگویند، و به این معنی با بای فارسی هم آمده است، و بعضی گویند پرنده ای است که آن را سبزک هم می نامند. (برهان قاطع). غلپه. (فرهنگ اسدی). همان عکه است که به شیرازی قالنجه و کلاغ پیسه گویند. شمس فخری گوید: مرغی است مانند عکه، و در فرهنگ به بای فارسی آورده است. (از فرهنگ رشیدی). عقعق. کلاغ پیسه. (فرهنگ اسدی). کلاژه. (فرهنگ اسدی نخجوانی). کسک. کشک. زاغچه. زاغی:
سیم به منقار غلبه صبر نماندم
غلبه پرید و نشست [از] بر فلغند.
ابوالعباس (از صحاح الفرس).
سه حاکمکند اینجا چون غلبه همه دزد
میخواره و زن باره و ملعون وخسیس اند.
منجیک (از فرهنگ اسدی) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج).
زاغ سیه بدم یکچند و نون
باز چو غلبه بشده ستم دو رنگ.
منجیک (از فرهنگ اسدی).
دزدی ای نابکار چون غلبه
روی چونانکه پخته تفشیله.
منجیک.
از بهر چه دادند ترا عقل چه گویی
تا خوش بخوری چون خر و چون غلبه بلنجی.
ناصرخسرو.
|| سوراخ عموماً، و سوراخی که از آنجا آب به باغ آید خصوصاً. (برهان قاطع).
فارسی به انگلیسی
Beat, Conquer, Overcome, Overpower, Surmount, Win
فارسی به ترکی
galebe çalmak
واژه پیشنهادی
فرهنگ فارسی هوشیار
ترونیدن چیره شدن (مصدر) چیره شدن برکسی فایق آمدن.
حل جدول
کلمات بیگانه به فارسی
چیره شدن
فرهنگ عمید
چیره شدن، چیرگی یافتن،
چیرگی، پیروزی،
(اسم) [قدیمی، مجاز] ازدحام جمعیت،
(اسم) [قدیمی، مجاز] فریاد،
* غلبه داشتن: (مصدر لازم)
چیره و پیروز بودن،
[مجاز] بیشتر بودن،
* غلبه کردن: (مصدر لازم)
چیره و پیروز شدن،
[قدیمی، مجاز] فریاد کردن،
عقعق، عکه، کلاغپیسه: زاغ سیه بودم یکچند نون / باز چو غلبه شدستم دورنگ (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۶)،
فرهنگ معین
(مص ل.) پیروز گشتن، چیره شدن، (اِمص.) چیرگی، پیروزی، تسلط، استیلا، کثرت، فراوانی، (اِ.) گروه بسیار، جمعیت، ازدحام، بانگ، فریاد. [خوانش: (غَ لَ بِ) [ع. غلبه]]
معادل ابجد
1311