معنی غضبان

لغت نامه دهخدا

غضبان

غضبان.[غ َ] (اِخ) قصری است در بیرون بصره، و شاید منسوب به غضبان بن قبعثری بکری باشد. (از معجم البلدان).

غضبان. [غ َ] (اِخ) نام اسب خیبری بن حصین کلبی. (از منتهی الارب) (تاج العروس).

غضبان. [غ َ] (اِخ) نام محلی ده خسروآباد مهران است. رجوع خسروآباد شود.

غضبان. [غ َ] (ع ص) خشمناک. ج، غضاب، غَضبی ̍، غَضابی ̍، غُضابی ̍. (منتهی الارب). صفت مشبهه از غضب به معنی قهرناک و خشمناک. (غیاث اللغات). خشمگین. (مهذب الاسماء). قهرآلود و خشمگین و غضبناک. (ازبرهان قاطع). غضوب. رجوع به غضب شود: و لمّا رجع موسی الی قومه غضبان اسفاً. (قرآن 150/7).
شب تیره و باد غضبان و فدفد
همی آمد آواز غول از جوانب
(از قصیده ای منسوب به برهانی).
بر گل سرخ از نم اوفتاده لاَّلی
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان.
سعدی (گلستان).

غضبان. [غ َ] (اِ) سنگی را گویند که در منجنیق گذارند، و به جانب خصم اندازند. (برهان قاطع). سنگی که از منجنیق به سوی قلعه ٔ خصم اندازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). سنگی که از منجنیق اندازندو ظاهراً که عربی باشد. (فرهنگ رشیدی):
نهنگی را همی ماند که گردون را بیوبارد
چو از دریا برآید جرم تیره رنگ غضبانش.
ناصرخسرو.
طیان سرای دین قلمشان
غضبان بنای کفر دمشان.
خاقانی.
گر حرم خون گرید از غوغای مکه حق اوست
کز فلاخنشان فراز کعبه غضبان آمده.
خاقانی.
چو پیکانش از حصن ترکش برآید
بر این حصن فیروزه غضبان نماید.
خاقانی.
|| منجنیق. (از برهان قاطع):
به خرسنگ غضبان خرابش کنند
به سیلاب خون غرق آبش کنند.
نظامی.

غضبان. [غ َ] (اِخ) کوهی است به شام. (منتهی الارب). کوهی است در اطراف شام که مکان اصحاب کهف میان آن و ایله قرار دارد، و به قول ابونصر غضیان (به یاء) است. (از معجم البلدان).

غضبان. [غ َ] (اِخ) الیاس افندی. او راست: کتاب تاریخ طبیعی انسان که از نشوء و ترقی انسان از آغاز آفرینش بحث میکند و این کتاب از زبان فرانسوی به عربی ترجمه شده است. دیگر از تألیفات او «قانون الزواج » است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1418).

غضبان. [غ َ] (اِخ) دهی است از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر، که در 24هزارگزی شمال باختری شوشتر و 12هزارگزی جنوب باختری شوسه ٔ دزفول به شوشتر واقع است. دشت و گرمسیر مالاریائی است. سکنه ٔ آن 150تن و شیعه هستند که به زبان فارسی و لری سخن میگویند. آب آن از کارون تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه آن در تابستان اتومبیل رو میباشد، و ساکنین آن از طایفه ٔ بختیاری هستند. این آبادی عظیم هم نامیده میشود. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

غضبان. [غ َ] (اِخ) ابن القبعثری شیبانی. از بزرگان قوم خود بود و اسب سوار و شجاع و کریم و بخشنده و فصیح و بلیغ بود. ظاهراً وی علیه حکومت وقت قیام کرده و از این رو اسیر شده و به زندان حجاج بن یوسف افتاده بود. جاحظ به زندانی بودن وی به دست حجاج اشارتی کرده و داستانی از او آورده است.رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 289 و العقد الفرید چ مصر ج 3 ص 310 و عیون الاخبار ج 1 ص 80 و ج 3 ص 225 شود.

فرهنگ عمید

غضبان

خشمناک، خشمگین،
(اسم) سنگی که با منجنیق پرتاب می‌کردند،
* غضبان ‌فلک: [قدیمی، مجاز]
خورشید،
مریخ،

حل جدول

غضبان

خشمگین

مترادف و متضاد زبان فارسی

غضبان

خشمگین، خشمناک، دژم، ژیان، عصبانی

فرهنگ فارسی هوشیار

غضبان

خشمگین

فرهنگ معین

غضبان

(ص.) خشمناک، در فارسی: منجنیق و سنگی که در منجنیق گذارند. [خوانش: (غَ ضْ) [ع.]]

فرهنگ فارسی آزاد

غضبان

غَضْبان، خشمگین- عضبناک-در حال خشم و غضب (جمع:غِضاب-غَضْبی-غُضْابِی)،

معادل ابجد

غضبان

1853

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری