معنی غزال

غزال
معادل ابجد

غزال در معادل ابجد

غزال
  • 1038
حل جدول

غزال در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

غزال در مترادف و متضاد زبان فارسی

فرهنگ معین

غزال در فرهنگ معین

  • (غَ زّ) [ع. ] (ص. ) ریسمان تاب، ریسمان - باف، ریسمان فروش، ج. غزالون، غزالین. توضیح بیشتر ...
  • آهو، کنایه از: معشوق، زیبارو. [خوانش: (غَ) [ع.] (اِ.)]
لغت نامه دهخدا

غزال در لغت نامه دهخدا

  • غزال. [غ َ] (ع اِ) آهوبره که در حرکت و رفتار آمده باشد. یا آهوبره ٔ نوزاده تا که نیک دونده گردد. ج، غِزلَه، غِزلان. (منتهی الارب) (آنندراج). فارسیان آهو استعمال کنند. (از آنندراج). آهوبره. (غیاث اللغات). آهوبره چون در حرکت آید. (بحر الجواهر). آهوبره و مؤنث آن غزاله. (مهذب الاسماء). آهوی ماده است وی را شاخ نبود. بسیار زیرک و باهوش و تندرو و مستقیم الاقدام است. (قاموس کتاب مقدس). ظبی. (اقرب الموارد). دُرقَس رجوع به آهو شود. توضیح بیشتر ...
  • غزال. [غ َزْ زا] (ع ص) ریسمان فروش. ج، غزالون. (مهذب الاسماء). ریس فروش. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). غزل فروش. (سمعانی). ریسمان گر. ریسمان باف. (دهار). چرخ تاب. توضیح بیشتر ...
  • غزال. [غ َ] (اِخ) قریه ای است از اعمال طوس، از آنجاست حجهالاسلام ابوحامد محمد غزالی، و گویند غزال ریسمان فروش است و او به فرموده ٔ مادر خود رشته در بازار میفروخت. (آنندراج). رجوع به غزاله شود. توضیح بیشتر ...
  • غزال. [غ َ] (اِخ) نام کشتی ابوالعباس معتضد عباسی در جنگ با زنگیان. رجوع به کامل ابن اثیر ج 7 ص 135 شود. توضیح بیشتر ...
  • غزال. [غ َ] (اِخ) ابن خالد. یکی از روات قرائت ابن عامر است بواسطه ٔ یحیی بن حارث ذماری. (فهرست ابن الندیم). توضیح بیشتر ...
  • غزال. [غ َ] (اِخ) ابن مالک الغِفاری، یکی از روات حدیث است، و ابن قتیبه دو حدیث با واسطه از او آورده است. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 72 شود. توضیح بیشتر ...
  • غزال. [غ َ] (اِخ) یکی از سه وادی است که میان گریوه ٔ هرشی و جحفه قرار دارد. (از معجم البلدان). || وادیی است از آن خزاعه. (منتهی الارب) (آنندراج). وادیی است در ناحیه ٔ شمنصیر و ذروه، که چاههایی دارد و مختص قبیله ٔ خزاعه است. کثیر درباره ٔ شتری گوید:
    قلن عسفان ثم رحن سراعاً
    طالعات عشیه من غزال
    قصد لفت و هن متسقات
    کالعدولی لاحقات التوالی.
    (از معجم البلدان).
    || قرن. پشته ای است دشوارگذار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
  • غزال. [غ َزْ زا] (اِخ) قاص ّ، یکی از قصه گویان است که جاحظ در البیان و التبیین سخنی از وی به نقل از ابوعبدالعزیز آورده است. رجوع به البیان و التبیین ج 2 چ مصر ص 253 شود. توضیح بیشتر ...
  • غزال. [غ َ] (اِخ) اندلسی (156- 250 هَ. ق. =773- 864م. ) یحیی بن حکم، معروف به غزال. شاعری خوشگو از اهل اندلس بود. در شعر جدی و فکاهی مهارت داشت. از مقربان امراء و پادشاهان اندلس به شمار میرفت. دیوان شعری دارد که برگزیده هایی از آن در «بغیه الملتمس » آمده است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1146). و در اعلام المنجد آمده است: غزال را به سبب خوبرویی به این اسم ملقب کرده اند و عبدالرحمن ثانی (822- 855 م. ) او را به نزد پادشاه نرمان و دانمارک فرستاد و او از سفر خود با موفقیت بازگشت و پس از آن قصیده ای در فتح اندلس سرود. توضیح بیشتر ...
  • غزال. [غ َزْ زا] (اِخ) فاسی اندلسی (متوفی به سال 1777م). کنیه ٔ او ابوالعباس و متصدی مخزن محرمانه در «مغرب » بود. او را به سوی کارلوس پادشاه اسپانیا فرستادند تا اسرای مسلمانان را آزاد کند (1766م. ) و با گروهی از اسپانیائیها که به مراکش می آمدند از مادرید برای آزاد کردن اسرای مسیحیان برگشت. وی در «فاس » در گذشت. او راست: کتاب «نتیجه الاجتهاد فی المهادنه و الجهاد» که جزء مخطوطات پاریس است. (از اعلام المنجد). توضیح بیشتر ...
  • غزال. [غ َ] (اِخ) موسوی. او راست: کتاب «کفایه الطالب فی الاحکام الفلکیه» ترجمه به عربی، که در مطبعه العصر التاسع عشر به سال 1892 م. به چاپ رسیده و دارای 248 صفحه است و در آخرکتاب ارجوزه ای درباره ٔ احکام فلکی از شیخ علی بن ابی رجال چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1408). توضیح بیشتر ...
  • غزال. [غ َ] (اِخ) (بحرالَ. ) یکی از شعب نیل ابیض است که بر ساحل چپ آن قرار دارد. (از اعلام المنجد). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

غزال در فرهنگ عمید

  • [جمع: غِزلان] (زیست‌شناسی) نوعی آهو با پاهای باریک، موی کوتاه، و چشمان درشت،
    [قدیمی، مجاز] معشوقۀ زیبا، زن یا دختر زیبا: غزالی مست شمشیری گرفته / به‌جای آهُویی شیری گرفته (نظامی۲: ۱۷۰)، شعر نظامی شکر‌افشان شده/ ورد غزالان غزل‌خوان شده (نظامی۱: ۳۴)،
    (موسیقی) [قدیمی] از شعبه‌های بیست‌وچهارگانۀ موسیقی ایرانی،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

غزال در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

غزال در فارسی به عربی

نام های ایرانی

غزال در نام های ایرانی

  • دخترانه، آهوی کوهی، نوعی آهوی ظریف اندام با چشمان درشت سیاه
فرهنگ فارسی هوشیار

غزال در فرهنگ فارسی هوشیار

فرهنگ فارسی آزاد

غزال در فرهنگ فارسی آزاد

  • غَزال، نوعی آهو (جمع:غِزْلان-غِزْلَه)،
واژه پیشنهادی

غزال در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه