معنی غرش

لغت نامه دهخدا

غرش

غرش. [غ ُ رِ / غ ُرْ رِ] (اِمص) اسم مصدر از غریدن. آواز بامهابت حیوانات. (فرهنگ رشیدی). آواز کردن و هیبت. (غیاث اللغات). آواز مهیب. غُرِّشت. (حواشی برهان قاطع چ معین). آواز شیر و ببر و پلنگ و مانند آن. آواز رعد. غرنبه. (برهان قاطع). غریدن. (آنندراج). غریدن با قهر و غضب. (ناظم الاطباء). غرش شیر. غرش پلنگ. غرش رعد. (ازیر. تندر). غرش ابر. غرش کوه:
خاقانیا ز غرش بیهوده شان مترس
کز آب و نار هیچ ندارد سحابشان.
خاقانی.
آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غار
غرش افکنده و عریان به خراسان یابم.
خاقانی.
ترک خواب وغفلت خرگوش کن
غرش این شیر ای خرگوش کن.
مولوی (مثنوی).
- به غرش درآمدن، غرش کردن:
کهن جامه اندر صف آخرین
به غرش درآمد چو شیر عرین.
سعدی (بوستان).
- || خشم آلوده شدن. (آنندراج).
- غرش افکندن، غرش کردن.رجوع به غرش کردن شود.

غرش. [غ ِ] (معرب، اِ) از مسکوکات برابر با چهل باره است. (المنجد) (دزی). و قرش به قاف نیز گویند و هر دو آنها معرب جروش آلمانی است. ج، غروش. و غروش خود به صورت جمع پول نقره ای است و غروشه را نیز از همین جمع ساخته اند. (دزی ج 2 ص 206). قرش یا غرش نقد عثمانی مصری است. (القاموس العصری). بعضی آن را به قاف گویند و هردو جائز است زیرا از ریشه ٔ آلمانی غروشن گرفته شده و حرف ژ را بعضی به قاف و بعضی به غین تبدیل کنند و اهل مصر کنونی به جیم مبدل سازند. غرش دو نوع است:غرش صاغ و غرش رائج. غرش صاغ معادل 40 باره است و غرش رائج برابر ربع آن، یعنی ده باره است. اهل بصره غرش شامی را غرش العین و پس از آن غرش میگفتند، و این از قرن نوزده به این طرف است و این غرش شامی یا غرش العین برابر ده غرش صاغ است. استاد یعقوب نعوم سرگیس گوید: غرش شامی در بعض نواحی عراق غرش رومی نامیده می شود. (النقود العربیه ص 181). از انواع غرش، غرش ترکی، غرش ترکی شرک، غرش فرنجی، غرش فلسطینی، غرش مصری است. رجوع به کتاب النقود العربیه ص 87، 94، 96، 97، 163، 167 و 188 و دزی ج 2 ص 206 و رجوع به قرش شود.

غرش. [غ َ] (ع اِ) بار درختی است. (منتهی الارب) (آنندراج).ثمر شجره، واحده «غرشه» یمانیه، قال ابن درید، ولا احقه. (اقرب الموارد). || کوه. (آنندراج).

غرش. [غ ِ] (اِ) نفرت و کراهت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری). شعوری در لسان العجم شعری بی وزن هم برای آن شاهد آورده است.

غرش. [غ َ] (اِخ) همان غرسستان است که در این زمان به زبان اهل خراسان اغلب آن را غور نامند. و آن را غرجستان نیز گفته اند و آن میان غزنه و کابل و هرات وبلخ واقع است. (از معجم البلدان). غرجستان. غرج الشار. غرچه. غراچه. رجوع به غرجستان شود: و ولایت غرش و معاملات آن نواحی در مجموع ابوالحسن منیعی بستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 344). وسلطان ضیاع و املاک ایشان به نواحی غرش از ایشان بخرید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 347). و سلطان اشخاص را درطلب او اشخاص کرد و در گرد مرکب او نرسیدند، به ولایت غرش پیش شاه شار شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 380).

غرش. [غ َ] (اِ) خراش. (برهان قاطع). غِرس. (برهان قاطع). || خراشیده. (فرهنگ شعوری). و ظاهراً بر اساس نیست. || خشم و قهر و غضب. غَرس. غِرس. (برهان قاطع). غَرَس. (فرهنگ اسدی). غُرِّش. (برهان قاطع):
گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرش.
رودکی.
|| نوائی است از موسیقی.


غرش رائج

غرش رائج. [غ ِ ش ِ ءِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) برابر ربع غرش صاغ، یعنی ده بارهاست. (از النقوذ العربیه ص 181). رجوع به غرش شود.


غرش افکنده

غرش افکنده. [غ ُرْ رِ اَ ک َ دَ / دِ] (ن مف مرکب) غرش کرده. غریده. آواز مهیب درآورده. رجوع به غرش شود:
آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غار
غرش افکنده و عریان به خراسان یابم.
خاقانی.


غرش صاغ

غرش صاغ. [غ ِ ش ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) معادل 40 بارهاست. (از النقود العربیه ص 181). رجوع به غرش شود.

حل جدول

غرش

آواز مهیب، بانگ درندگان

بانگ درندگان

مترادف و متضاد زبان فارسی

غرش

آسمان‌غره، نعره

فارسی به انگلیسی

غرش‌

Crash, Cry, Din, Discord, Peal, Roaring, Roll, Snarl, Thunder

فرهنگ عمید

غرش

فریاد سهمناک، صدای مهیب،
بانگ جانوران درنده،
* غرش‌ کردن: (مصدر لازم) به غرش درآمدن، غریدن، بانگ مهیب برآوردن،
* به ‌غرش‌ درآمدن: = * غرش کردن

غرس qar[a]s

فارسی به عربی

غرش

انفجار

فرهنگ فارسی هوشیار

غرش

خشم و قهر و غضب

فرهنگ معین

غرش

(غُ رِّ) (اِمص.) صدای مهیب، فریاد ترسناک.

معادل ابجد

غرش

1500

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری