معنی غرش

غرش
معادل ابجد

غرش در معادل ابجد

غرش
  • 1500
حل جدول

غرش در حل جدول

  • بانگ درندگان
  • آواز مهیب، بانگ درندگان
مترادف و متضاد زبان فارسی

غرش در مترادف و متضاد زبان فارسی

فرهنگ معین

غرش در فرهنگ معین

  • (غُ رِّ) (اِمص.) صدای مهیب، فریاد ترسناک.
لغت نامه دهخدا

غرش در لغت نامه دهخدا

  • غرش. [غ َ] (اِ) خراش. (برهان قاطع). غِرس. (برهان قاطع). || خراشیده. (فرهنگ شعوری). و ظاهراً بر اساس نیست. || خشم و قهر و غضب. غَرس. غِرس. (برهان قاطع). غَرَس. (فرهنگ اسدی). غُرِّش. (برهان قاطع):
    گر نه بدبختمی مرا که فکند
    به یکی جاف جاف زودغرش.
    رودکی.
    || نوائی است از موسیقی. توضیح بیشتر ...
  • غرش. [غ َ] (ع اِ) بار درختی است. (منتهی الارب) (آنندراج). ثمر شجره، واحده «غرشه» یمانیه، قال ابن درید، ولا احقه. (اقرب الموارد). || کوه. (آنندراج). توضیح بیشتر ...
  • غرش. [غ َ] (اِخ) همان غرسستان است که در این زمان به زبان اهل خراسان اغلب آن را غور نامند. و آن را غرجستان نیز گفته اند و آن میان غزنه و کابل و هرات وبلخ واقع است. (از معجم البلدان). غرجستان. غرج الشار. غرچه. غراچه. رجوع به غرجستان شود: و ولایت غرش و معاملات آن نواحی در مجموع ابوالحسن منیعی بستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 344). وسلطان ضیاع و املاک ایشان به نواحی غرش از ایشان بخرید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 347). توضیح بیشتر ...
  • غرش. [غ ِ] (اِ) نفرت و کراهت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری). شعوری در لسان العجم شعری بی وزن هم برای آن شاهد آورده است. توضیح بیشتر ...
  • غرش. [غ ِ] (معرب، اِ) از مسکوکات برابر با چهل باره است. (المنجد) (دزی). و قرش به قاف نیز گویند و هر دو آنها معرب جروش آلمانی است. ج، غروش. و غروش خود به صورت جمع پول نقره ای است و غروشه را نیز از همین جمع ساخته اند. (دزی ج 2 ص 206). قرش یا غرش نقد عثمانی مصری است. (القاموس العصری). بعضی آن را به قاف گویند و هردو جائز است زیرا از ریشه ٔ آلمانی غروشن گرفته شده و حرف ژ را بعضی به قاف و بعضی به غین تبدیل کنند و اهل مصر کنونی به جیم مبدل سازند. توضیح بیشتر ...
  • غرش. [غ ُ رِ / غ ُرْ رِ] (اِمص) اسم مصدر از غریدن. آواز بامهابت حیوانات. (فرهنگ رشیدی). آواز کردن و هیبت. (غیاث اللغات). آواز مهیب. غُرِّشت. (حواشی برهان قاطع چ معین). آواز شیر و ببر و پلنگ و مانند آن. آواز رعد. غرنبه. (برهان قاطع). غریدن. (آنندراج). غریدن با قهر و غضب. (ناظم الاطباء). غرش شیر. غرش پلنگ. غرش رعد. (ازیر. تندر). غرش ابر. غرش کوه:
    خاقانیا ز غرش بیهوده شان مترس
    کز آب و نار هیچ ندارد سحابشان.
    خاقانی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

غرش در فرهنگ عمید

  • غرس qar[a]s
  • فریاد سهمناک، صدای مهیب،
    بانگ جانوران درنده،
    * غرش‌ کردن: (مصدر لازم) به غرش درآمدن، غریدن، بانگ مهیب برآوردن،
    * به ‌غرش‌ درآمدن: = * غرش کردن. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

غرش در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

غرش در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

غرش در فرهنگ فارسی هوشیار

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید