معنی غربتی
لغت نامه دهخدا
غربتی. [غ ُ ب َ] (ص نسبی، اِ) کولی. غربال بند. لولی. قرشمال. توشمال. لولی. زط. قره چی (یا غره چی). چینگانه. رجوع به لولی شود. || در تداول مردم شیراز، غیر شیرازی.
فرهنگ معین
منسوب به غربت، کولی، قرشمال، بیگانه، اجنبی، بازی درآوردن فریاد و جنجال بی اندازه کردن. [خوانش: (~.) [ع - فا.] (ص نسب.)]
فرهنگ عمید
[عامیانه] کولی، لولی، غرشمار،
غریب
[عامیانه، مجاز] آنکه نسبت به قوانین اجتماعی بیاعتناست،
حل جدول
کولی
مترادف و متضاد زبان فارسی
دورهگرد، غربالبند، غرهچی، قرشمال، کولی، لولی
گویش مازندرانی
کولی، غریبه
فرهنگ فارسی هوشیار
کولی، اندوهگین (صفت) منسوب به غربت، کولی قرشمال غریب شمار.
معادل ابجد
1612