معنی غر

غر
معادل ابجد

غر در معادل ابجد

غر
  • 1200
حل جدول

غر در حل جدول

  • ترکیده و شکسته
  • ظرف فرو رفته
فرهنگ معین

غر در فرهنگ معین

  • (غِ) (ص. ) (عا. ) = قر: جنباندن جز یا تمام بدن از روی ناز، ~ و غربیله ناز و ادا و اطوار. ، ~ و غمزه جنبانیدن جز یا تمام بدن از روی ناز و توأم با اشاره چشم و ابرو. ، ~و فر الف - آرایش و زینت. ب - غر و غمزه. توضیح بیشتر ...
  • شخصی که خصیه اش بزرگ شد، برآمدگی در اعضا، جمع کردن باد در دهان برای آن که با قبضه بسته بر آن زنند تا صدا کند. [خوانش: (~. ) (ص. )]. توضیح بیشتر ...
  • ترکیده و شکسته، فرو رفته بر اثر ضربه. [خوانش: (~.) (ص.)]
  • نیکو، بزرگوار، اسب پیشانی سفید. [خوانش: (غُ رّ) [ع.] (ص.)]
  • (غُ) (اِصت.) آواز غوک، صدای وزغ.
  • (~. ) (اِ. ) مخفف غرد. خانه چوبین و نئین، به این معنی در ترکیب آید: بادغر. توضیح بیشتر ...
  • قحبه، زن فاحشه، مخنث. [خوانش: (غَ) (ص.)]
لغت نامه دهخدا

غر در لغت نامه دهخدا

  • غر. [غ َ] (ص) زن فاحشه و قحبه. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی). زن فاحشه، و آن را به تازی قحبه گویند:
    طمع چون بریدم من از مال خواجه
    زنش غر که خود را کم از خواجه داند.
    جهانگیری.
    حکیم سنائی غر بااول مفتوح به معنی قحبه و با اول مضموم به معنی دبه خایه در این بیت آورده:
    گشته پر باد سخت خایه ٔ غر
    مانده پر آب و سست آلت غر.
    غر اول به معنی دبه خایه و غر دوم به معنی زن فاحشه است. (از جهانگیری). زن بدکار. جنده. زن تباهکار:
    تو گر حافظ و پشت باشی مرا
    به ذره نیندیشم از هر غری. توضیح بیشتر ...
  • غر. [غ َ] (پسوند) (ظاهراً مبدل گر) پساوند در آخر بعض اسامی امکنه، مانند وزاغر، کاشغر، خشاغر، شادغر. توضیح بیشتر ...
  • غر. [غ َ رِن ْ] (ع ص) رجل غَر؛ مرد نیکومنظر. اصله غرو، ککتف. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • غر. [غ ِ] (اِ) جنباندن جزء یا تمام بدن از روی ناز، و با لفظ دادن استعمال می شود. (فرهنگ نظام). رجوع به غر دادن و قر و قر دادن شود. توضیح بیشتر ...
  • غر. [غ ِ] (اِ) غر در میان قومی انداختن،همه را کشتن. ظاهراً از لفظ ترکی قرماق و قرلماق آمده است، و غر افتادن نیز گویند به معنی وقوع کشتار. توضیح بیشتر ...
  • غر. [غ ُرر] (ع ص، اِ) ج ِ غَرّاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || ج ِ اَغَرّ. (تاج العروس). سفیدیهای پیشانی. (غیاث اللغات). هر چیزی سفید را گویند عموماً و پیشانی سفید را خصوصاً. (برهان قاطع). || (مجازاً) بزرگان و مشاهیر. (غیاث اللغات). مردم بزرگ و بزرگوار. (برهان قاطع) (جهانگیری). رجوع به غراء و اغر شود. توضیح بیشتر ...
  • غر. [غ ُرر] (اِخ) موضعی است به بادیه. (منتهی الارب) (آنندراج). توضیح بیشتر ...
  • غر. [غ َرر] (اِخ) جایگاهی است در دو روزه راه از هجر، راجز گوید: «فالغر ترعاه فجنبی جفر. ». || نصر گوید: غر، آبی است از آن بنی عُقیل در نجد، و آن یکی از دو آب است که آنها را غران گویند. (از معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
  • غر. [غ ُ] (ص) دبه خایه. (برهان قاطع) (فرهنگ اسدی) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). خایه بزرگ. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی). شخصی که خصیه اش بزرگ شده باشد. (برهان قاطع). مرضی است که خصیه از مقدار کلان شود، و گاهی این مرض در پوست گلو پیدا می شود. (غیاث اللغات). بزرگ شدن خایه از باد یا پاره شدن پرده ٔزهار که لفظ دیگرش فتق است. فنج. (فرهنگ اسدی ذیل فنج). قُنج. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی). آدر. ادرّ. مأدوی. مبتلی به فتق. توضیح بیشتر ...
  • غر. [غ ُرر] (ع اِ) مرغی است آبی. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِمص) در مثنوی بیت ذیل آمده:
    دید شیشه در کف آن پیر پر
    گفت شیخا مر ترا هم هست غر.
    مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر دوم ص 438).
    نیکلسون در تفسیر مثنوی نویسد (تفسیر دفتر دوم ص 357): «غر» ورم. آماس، بزرگی غده و مجازاً به معنی مرض و عیب. فاتح الابیات محتملاً غر (به ضم اول و تشدید دوم) خوانده، و آن را به فریب و غرور ترجمه کرده و ویلسون نیز آن را «فریب » ترجمه نموده. توضیح بیشتر ...
  • غر. [غ َرر] (ع مص) فریفتن و بیهوده امیدوار کردن کسی را. (منتهی الارب). غرور. غِرَّه. (اقرب الموارد). || با دهانه ٔ تیغبا کسی چیزی کردن که شبیه قتل و ذبح باشد: غر فلان فلاناً؛ فعل به ما یشبه القتل و الذبح بغرار الشفره. غرور. غِرَّه. (اقرب الموارد). || فروشدن آب به زمین. (منتهی الارب). غِرار. (اقرب الموارد). || ریختن آب. صب. غر در مشک آب آن است که آن را در آب گذارند و با دست آب را به درون آن وارد کنند و به این کار مداومت کنند تا پر شود. توضیح بیشتر ...
  • غر. [غ ِررا] (ع ص) آنکه فریب خورد چون او را فریب دهند. ج، اغرار. || جوان ناآزموده کار. (منتهی الارب). جوان بی تجربه. مذکر و مؤنث آن یکسان است، یقال: شاب غر و شابه غر و غره. (از اقرب الموارد). مرد غافل و ناآزموده کار. (غیاث اللغات). مردم صاحب غفلت و ناآزموده کار. (مقدمهالادب زمخشری). کارناآزموده. (دهار). غریر. (اقرب الموارد). ناشی. غیر مجرب در امور. ج، اغرار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

غر در فرهنگ عمید

  • زن فاحشه، قحبه، زن بدکار: ای پسر گیتی زنی رعناست بس غر با‌فریب / فتنه سازد خویشتن را چون به‌دست آرد غریب (ناصرخسرو: لغت‌نامه: غر)،
    نامرد، مخنث: همچو خوبی دلبری مهمان غر / بانگ چنگ و بربطی در پیش کر (مولوی: ۱۰۱۵)،. توضیح بیشتر ...
  • جوان بی‌تجربه و کار‌ناآزموده‌،

    کسی که فریب بخورد،
  • مردی که مرض فتق یا ورم بیضه دارد، کسی که خایه‌اش بزرگ شده باشد، دبه‌خایه،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

غر در فارسی به انگلیسی

گویش مازندرانی

غر در گویش مازندرانی

  • زنگوله ی مخصوص بره، گوسفند، بز، گاو، گوساله و کره ی اسب
فرهنگ فارسی هوشیار

غر در فرهنگ فارسی هوشیار

  • مریضی فتق یا ورم بیضه
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید