معنی غذای حاضری

لغت نامه دهخدا

حاضری

حاضری. [ض ِ] (حامص) حضور: گفتم خواجه ٔ بزرگ تواند دانست، درمان این، بی حاضری وی راست نیاید. (تاریخ بیهقی).

حاضری. [ض ِ] (ص نسبی) منسوب به حاضر و حاضره.

حاضری. [ض ِ] (ص نسبی، اِ) غذا که پختن نخواهد. مقابل پختنی. و آن نهاری یا شامی است که در آن پلو و خورش و یا آبگوشت و کوفته و آش نباشد بلکه پنیر و سبزی و ماست و دوغ و سکنجبین و خیار و نیم رو و امثال آن بود. ماحضر. نزل. وکاث. عجاله. عجول. مرادف ماحضر یعنی طعام موجود. (غیاث از مصطلحات): گفت حاضری برای این مرد غریب آرید حالا... کسی را مجال چیز پختن نیست. (رشحات علی بن حسین کاشفی). || طعامی که در اول روز خورند اما سیر نخورند:
ای که مهمان من ِ مست شدی، غیر شراب
حاضری میطلبی نیست مرا حاضر هیچ.
آصفی.
بخانه ماحضری کز تو میهمان بیند
جواب حاضری از پیشخدمتان بیند.
اثر.
حاضران را بُوَد غم ِ خوردن
چون درآمد بحاضری خوردن ؟
یحیی کاشی (در هجو اکولی).

حاضری. [ض ِ] (اِخ) صالح بن احمدبن محمدبن عزالدین محمد الصغیربن شیخ الاسلام عزالدین محمد الکبیربن خلیل [اقضی القضاه] حاضری الاصل حلبی حنفی. مدتی نائب قاضی القضاه جمال الدین یوسف سبطبن آجاحنفی بود و جمله ٔ «الحمد ﷲ رب العالمین » امضای او بود. بسال 922 هَ. ق. وفات یافت. (اعلام النبلاء فی تاریخ حلب ج 5 ص 387).

حاضری. [ض ِ] (اِخ) نسبت به جدّ، و بدان منسوب است ابوبشر محمدبن احمدبن حاضر الطوسی. الحاکم ابوعبداﷲ الحافظ در تاریخ خود از او نام برد و گوید ابوالبشر حاضری با مردم صحبت میداشت و به نیک محضری موصوف است و بسیاری از شیوخ را بخراسان و عراق دیدار کرده. وی از ابوالحسن زهر [بخراسان] و از ابومحمدبن صاعد [بعراق] و اقران آنان سماع دارد. (انساب سمعانی ص 150).

حاضری. [ض ِ] (اِخ) ولی الدین محمد. مولد وی بسال 775 هَ. ق. در حلب، و او نزد پدر خود عزالدین علاء حاضری علم آموخت، و از شمس عسقلانی و محمدبن محمدبن عمربن عوض، و از ابن طباخ و جز ایشان اجازت یافت. مردی گوشه گیر و ثروتمند بود. در ربیعالاَّخر سال 841 وفات یافت. ابوذر در کنوزالذهب گوید: بسال 840 طاعون در حلب شروع شد و کمابیش انتشار داشت تا آنکه در سال 841 شدت یافت و خلق بسیار بکشت، ازجمله شیخ ولی الدین محمدبن العلاء عزالدین بود که در حلاویه درگذشت. (اعلام النبلاء فی تاریخ حلب ج 5 ص 221).


حاضری سیب

حاضری سیب. [ض ِ ی ِ سی] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) قسمی مطبوخ از سیب.

گویش مازندرانی

حاضری

غذای آماده، غذای سرد

فرهنگ معین

حاضری

(~.) (اِ.) غذای (مص ل.) مختصر، غذایی که احتیاج به پخت وپز ندارد.

فرهنگ عمید

حاضری

غذای ساده‌ای که سریع آماده می‌شود،
(حاصل مصدر) [قدیمی] حضور،

مترادف و متضاد زبان فارسی

حاضری

ماحضر،
(متضاد) پختنی

فرهنگ فارسی هوشیار

حاضری

غذائی که پختن ندارد

معادل ابجد

غذای حاضری

2730

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری